۰۶ آذر ۱۳۹۰

مدرسه عشق

این آقایی که امروز بسیج را سیاسی بدون سیاست زدگی می‌پندارد، یا خیلی خیلی چیزها را نمی‌داند یا اگر می‌داند خودش را به اصطلاح و تصادفا می‌زند به کوچه دیگری!

من درست دو هفته است که به طور جدی به مساله کار داوطلبانه در دانمارک فکر می‌کنم. شما فکر کنید بیش از نیمی از امور خیریه یا امور معمول یک مملکت را داوطلب‌های اجتماعی و فرهنگی می‌گردانند. چه وقتی که قرار است برای کشورهای محروم پول جمع کنند، چه وقتی که قرار است برای بی‌خانمان‌ها یا اقشار محروم‌تر جامعه دانمارکی پول یا امکانات و عیدی سال نو جمع کنند. این جا فرهنگ داوطلبانه سابقه تاریخی دارد و واقعا ورای یک ژست ملی است. صلیب‌سرخ دانمارک فقط هفت درصد نیروی ثابت حقوق‌بگیر دارد، بقیه اموری را که شما حتا به ذهن‌تان هم نمی‌رسد بتوانند جزو برنامه‌ها و فعالیت‌های صلیب‌سرخ باشند، داوطلب‌ها می‌گردانند. داوطلب‌هایی که شاغل‌اند و اوقات فراغت‌شان را با این امور می‌گذرانند تا زندگی‌شان مفهوم انسانی‌تری بگیرد و داوطلبانی که بیکارند و در جستجوی کار، یا بازنشسته‌هایی که دوران بازنشتگی پرمعناتری جستجو می‌کنند.
من دنبال مفهوم کار داوطلبانه از نوع نظام‌مند در جامعه ایرانی لایه‌لایه های خاطرات و دانسته‌هایم را می‌گردم
بنیادهای خیریه: چقدر کار و چقدر نتیجه و تا چه اندازه موثر؟
بنیادهای خیریه بسیار معدود که به پنج ده‌تا هم نمی‌رسند برای کمک‌رسانی به مهاجرهایی که در ایران هستند؟!
بنیادهای خیریه برای بیماران لاعلاج؟
بنیادهای خیریه برای سامان‌دهی وضع روحی بازنشسته‌ها یا آدم‌های تنها؟
بنیادهای خیریه برای حمایت از زنان و کودکانی که پشتیبان ندارند؟
بنیادهای خیریه برای بالابردن سطح دانش و توانِ خواندن در اقشار مختلف جامعه؟
بنیادهای خیریه برای کمک رسانی به کشورهای محروم؟
بنیادهای خیریه برای کمک رسانی در حوادث غیرمترقبه (که خدا را شکر تعداد این حوادث کم هم نیست در ایران)؟
خب تصوری که از این تعداد معدود مرکز مرتبط با آدم‌های داوطلب در فضای ایران می‌شود به ذهن آورد آن قدر مخدوش و علیل و مچاله است که به خود ایرانی‌ام که وصلش می‌کنم حس بی‌هویتی به جانم می‌افتد!
و البته یاد یک حادثه بزرگ در دورانی کودکی‌ام می‌افتم که نیروی داوطلبانه پدیده‌ای ضروری بود: بسیج! و بسیج که تو گوش فلک خواندند «مدرسه عشق» است، مثل هر چیز دیگری که به عشق ربط داشت، تو آن مملکتِ بی درو پیکر شد تومور و به جان برادر و خواهر و مادر افتاد. هرچه خصلت عجیب و نکوهیده به ذهن‌تان آمد مباح است که‌ با تسامح به این تومور بچسبانید.
نیروی داوطلبانه بماند پیشکش مان!

۵ نظر:

Homa گفت...

مقایسه بسیار جالبی بین فرهنگ داوطلبی در دانمارک و در ایران است که البته چنین فرهنگی در ایران اصلا وجود ندارد.
چطور می توان چنین فرهنگی را به کشورهای دیگر منتقل کرد؟ در اندیشه ام؟

Odin گفت...

جا انداختن این فکر و همه‌گیر شدنش به عنوان یک فرهنگ خودش یک کار فرهنگیه و کار یک نفر هم نیست. یک چشمه‌هایی از کار داوطلبی در ایران هم دیده می‌شه که نباید ندید گرفته بشن، ولی اینقدر ناچیزه و نامنظم که به هیچ هم نمی‌شه گرفت‌شون. ضمن این‌که مردم ایران طلبکار به دنیا میان و طلبکار هم از دنیا می‌رن. آدم طلبکار الفبای کار داوطلبانه رو به زحمت می‌تونه بفهمه!

درخت ابدی گفت...

حتا به خیریه‌ها هم این‌جا دید مثبتی وجود نداره. یه دلیلش طرز حرف زدن و اطلاع‌رسونی مسئولاشونه که آموزش ندیدن.

آ گفت...

خیلی‌ هامون هم منتظریم که یه روز سرمون خلوت بشه تا بلکه بریم کار داوطلبانه انجام بدیم که البته حالا حالا‌ها هم خلوت نمیشه! ضمن اینکه از همه چی‌ و همه کس طلبکار بودنمون هم مزید بر علت میشه!

Odin گفت...

من فکر می‌کنم خیلی از این ایده‌ها از بیرون از ایران وارد کشور می‌شه، بعد فرهنگش وارد نمی‌شه! و این یعنی گرفتاری. مثل یک قطعه فنی که وارد کشور بشه و کسی ندونه این چه جور کار می کنه و نتونن ازش سر دربیارن. و وقتی هم تلاشی برای فهمش نکنن، طبعا برای استفاده‌اش از آزمون و خطا استفاده می‌کنن. حالا قطعه فنی رو شاید بشه با آزمون و خطا یه جوری استفاده کرد، اما کار فرهنگی و پروژه اجتماعی واقعا در درازمدت آزمون و خطاش جواب می‌ده، تازه اگر کسی سعی کنه بفهمه خطاش در چی بوده!