۰۵ آبان ۱۳۸۴

در طی حمله ی امریکا به افغانستان یکی از دانمارکی ها را هم به جرم همدستی با القاعده دستگیر کرده و به زندان گوانتانامو منتقل کردند. من آن موقع در دانمارک نبودم ولی خبرها را دنبال می کردم. زمانی رسیدم که نخست وزیر دانمارک، آناس فو راسموسن، به رغم همزبانی و همدلی اش با دولت امریکا و عنادش با القاعده خود به گوانتانامو رفت و عبدالرحمن، زندانی مزبور ، را صرف به دلیل این که این شخص یک شهروند دانمارکی است از زندان بیرون آورد.بعدتر هم مصاحبه ها و جنگ هایی در خصوص فعالیت او از تلویزیون پخش شد.جنجالی ترین مساله ی مرتبط با آزادی عقیده و بیان هم همین چندی پیش بود: کاریکاتوری از پیامبر اسلام که رخوت و رکود ماه رمضان در ابتدا با سکوت مساله را منجر کرد....از بقیه ماجرا بعد برای تان خواهم گفت. تنها بگویم که مجادلات و مباحثات منجر به مناظره ای شده که به زودی بین رهبران مسلمان و نخست وزیر دانمارک و مدیر روزنامه یولند پوستن از تلویزیون پخش خواهد شد تا احقاق حق شود.
این سطور برای این که باز هم یاد کنیم از کسانی که به خاطر عقیده در ایران در بند می افتند. یادی که مکتوب کرده و آرامشی که در نوشته و اندرز او است در خور تامل است. حیف است کلماتی به کلام او اضافه کنم. فقط از همه ی دوستانی که این ها را می خوانند دعوت می کنم به دعا برای اکبر گنجی و به معطوف کردن اراده ای جمعی که او تا عید فطر به کانون خانواده اش بازگردد.

۳۰ مهر ۱۳۸۴

موج سوم: آزادی مطبوعات

از دیدن گزارش گزارشگران بدون مرز حس خوبی به من ایرانی که دست تقدیر ساکن دانمارک ام کرده دست می ده. دانمارک با نیم درصد فشار روی مطبوعات اولین کشور دارای آزادی مطبوعات است.
این را فعلاً در دو در دو ببینید تا بعد از عواقبش چشمه ای برای تان بگویم. عواقبی که به چند تا بلاگ های معتبرگزارش شد و محلی از اعراب برای اش قائل نشدند !!

۲۱ مهر ۱۳۸۴

به روژ ئاکره یی


این نویسنده ، نه تنها همزبانه بلکه همسایه هم هست. زیر سایه ی آسمان اسکاندیناوی. امیدواریم نوشته هاشو به
دانمارکی و زبان های دیگه هم ببینیم. به زودی زود.

۱۵ مهر ۱۳۸۴

چهره ی محمد

بعد از یک غیبت طولانی که آدم نمی داند بالاخره قرار است چیزی بنویسد یا نه، یا در این کشور کوچک و ریزه خبر خاصی برای نوشتن هست یا نه، یکباره موضوعی مثل بمب شاید هم مهم تر و مهیب تر از بمب می ترکد و آدم نمی تواند از موج آن ساکت و در امان بماند.
روزنامه ی یولند پستن روز سی سپتامبر گویا به دنبال طرحی که هنرمندان را برای شرکت فراخوانده بوده ۱۲ تصویر یا بهتر بگویم کاریکاتور در صفحه سوم از صفحات ویکندکولتور ش چاپ می کند با عنوان«چهره ی محمد». یکی از کاریکاتورها که معنای بیشتری را می رساند توسط راسموس هویر ترسیم شده : پیرمردی که بیشتر به یک راهزن عرب هزارو یکشبی می ماند و خنجری از رو در دست گرفته رو به پایین و در دو سویش دو زن با حجاب سیاه پشت سر او هستند و در حالی که روی چشم پیرمرد با ریش و پشم فراوان و سیخ سیخ نوار سیاهی (مثل کی بگویم؟) گذاشته اند دو زن از تمام بدن شان فقط اندازه ی همان نوار معلوم است.با چشمای پر بهت و شاید حریص یا شاید هم ترسیده.صرف نظر از هر گونه تفسیر این طرح و انگیزه ای که پشت آن بوده اتفاق بعدی بهت برانگیزتر بود. همان روز پسر به زعم من بیگناهی با دفتر روزنامه تماس می گیرد و همه را و به خصوص کاریکاتوریست را تهدید به مرگ می کند. اما طی عملیاتی سریع پلیس زبردست دانمارک(!) طفل معصوم را روز دوشنبه هفته ی بعدش حین صرف غذا دستگیر می کند. یادم نرود بگویم که طفل معصوم تهدید را در خانه ی پدری و از خط تلفن پدرش انجام داده بوده!مضحک تر آن که روز پنج اکتبر سردبیر روزنامه، کارستن یوست، از پلیس به خاطر ضربه شستش تشکر می کند و اذعان می کند فقط خدا حق دارد خالق دنیا باشد. مسلمان ها هم نباید محمد را تا حد خدایی چنان بالا ببرند که کشیدن تصویری از او حرام باشد.لازم به ذکر است تصاویر چاپ شده از بین چهل تصویر انتخاب شده اند!!!