۲۳ مهر ۱۳۸۶

تمام پس اندازم را می دهم در این خانه را مهر و موم کنند. بس که کسی زنگ این خانه را فشار نمی دهد. می دهم تخته کوبش کنند که باد این طبقه خانه را از جا نکند و ما را با خودش نبرد. من یکی تحمل جای دیگری را ندارم که بروم و باز ببینم آشنایی این جا هم نیست!

۱۷ خرداد ۱۳۸۶

دختری با گوشواره ی مروارید




دختری با گوشواره ی مروارید یکی از زیباترین تابلوهای سینمایی است که تا به حال دیده ام. تصویری را که نطفه ی
این فیلم است بارها دیده بودم اما پرسیدن از یک تصویر یا یک اثر چندان برای ما عادت نیست. صدها تابلو می بینیم و صدها عکس و چه و چه. کدام این ها پرسشی را در ذهن مان می آفریند؟ کدام یک از پرسش هامان را مثل سرنخی به دست می گیریم تا به بال آن پدیده ی جدیدی به وجود بیاید؟ یاد ترسی می افتم که همیشه با من بوده از پرسیدن. مبادا احمقانه باشد. مبادا تحقیرم کنند. مبادا برخورنده باشد. و ده ها ترسی که از ورود هر پرسش به ذهن مان می رسد. اما مگر یک پرسش و رسیدن به پاسخ یا پاسخ های آن بخشی از رمز آفرینش نیست؟ این شاید تعبیر من باشد. شاید هم ریشه در اندیشه ای دیگر دارد. گاه فکر می کنم این پرسش ها هستند که نخ اتصال تاریخ اند. آدم را به قبل و بعدش وصل می کنند.من را به دختری که الهام بخش نقاشی در قرن ۱۶ بوده. سناریست فیلم را واسطه ای ساخته که من از نگاه او به حضور الهام بخش دختری با گوشواره ی مروارید پی ببرم. این تابلو را یوهانس ورمر هلندی ۱۶۶۵ کشیده . فیلم اقتباسی است از رمان تریسی شوالیه. داستان پیرامون چگونگی پیدایش این تابلو است. می گویند این تابلو تصویر دختر دهقانی بوده که در خانه ی نقاش به عنوان خدمتکار زندگی می کرده. گرچه داستان به شکل مستند و تاریخی ضبط نشده. فیلم پیتر وبر (۲۰۰۳) زندگی رمزآمیز گریت را به تصویر می کشد. نقش گریت را اسکارلت
یوهانسن بازی کرده و نقش یوهانس ورمر را کالین فرث
پ. ن. پدر اسکارلت یوهانسن دانمارکی و مادرش هلندی است. همراه با خواهر و برادرانش در امریکا زندگی می کند



۳۱ فروردین ۱۳۸۶

AFR

امروز در دانمارک اکران ویژه ی فیلمی بود که شبیه سازی چنین فیلمی در ایران در مخیله هیچ ایرانی، به زعم من، نمی گنجد.
آ اف آر، نام فیلمی است که کارگردان جوان دانمارکی اش جسارت به خرج داده و عنوان آن را از اسم و فامیلی نخست وزیر دانمارک، آناس فو راسموسن، وام گرفته. نخست وزیر دانمارک در این فیلم با مرد جوانی رابطه ی جنسی دارد و در پایان جوان هم جنس باز نخست وزیر را به قتل می رساند.
فیلم آمیزه ای از داستان و مستندسازی است. در طی فیلم مجموعه ای مصاحبه با شخصیتهای اول دانمارک و بیرون از این جا به نمایش گذاشته می شود که پس از فرآیند تدوین در پیش زمینه ای داستانی آن هم روی لبه ی تیغ، بازی با اعتبار نخست وزیر، جای گرفته و همه را از سیاستمدار و ژورنالیست تا مردم عادی به تعجب واداشته.
هدف فیلمساز انتقاد به دولت فعلی دانمارک است.
ایران در شرایط فعلی خواب چنین پدیده ای را هم نمی تواند ببیند.
باید این را هم بگویم که دو یا سه سال پیش هم فیلمی درباره ی پرزیدنت امریکا ساخته بودند. آنهم بحث هایی را پیش آورد. گرچه موضوعش تا این حد به زندگی خصوصی شخص اول داستان برنمی گشت.
خود نخست وزیر که فیلم را هنوز ندیده می گوید، به هر حال ما آزادی بیان داریم. به خصوص در هنر و مطبوعات! باید دید بعد از دیدن فیلم هم همین حرف را خواهد زد؟

۱۷ اسفند ۱۳۸۵

Ungdomshus


کپنهاگ زیر فشار تظاهرات جوانان در اعتراض به تخریب خانه ی جوانان است.
خانه ی جوانان تاریخچه ای دارد و روز دوشنبه به دنبال رای دادگاه تخریب شد و موجی از اعتراض به دنبالش دانمارک را فرا گرفت. درباره ی تاریخچه در فرصتی خواهم نوشت.

۲۷ بهمن ۱۳۸۵

فرار مغزها

جای تعجب نیست که طرح اعطای مدرک معادل به شاعران و نویسندگان در دوره ی آقای احمدی نژاد سریعاْ تصویب می شود. در دولتی که آدم ها مدرک معادل به هم نقد و نسیه تعارف می کنند این مساله بسیار هم طبیعی است.بیرون از ایران و به خصوص در اروپا تحصیل علم کردن و مدرک به دست آوردن یکی از دشوارترین کارهایی است که کسی در زندگی انجام می دهد. در خبرنامه ی دانشگاه کپنهاگ این هفته آمده بود مردی در سن هشتاد سالگی مدرک دکتری حقوق اش را احراز کرده و عکس خوشحال این آقا را می دیدی که پایان نامه در دست دارد. این فرد از اوایل دهه ی هفتاد تحصیل اش را شروع کرده.
این البته یک استثنای امیدوار بوده که تا این جا ادامه داده. ولی در کلیت امر واقعاْ مدرک گرفتن و پاس کردن یک درس کار راحتی نیست. به کسی هم برای تجربه مدرک اعطا نمی کنند! حتا شاه و ملکه و پرزیدنت شان!
این ها که در مورد فرار مغزها هنوز هم جلسه و کمیته می گذراند بد نیست ریشه ای تر به مساله نگاه کنند.

۱۳ دی ۱۳۸۵

ویکتور

آدم در سال نو دلش نمی خواهد از مرگ و مردن حرف بزند. این شد که حرف اعدام صدام را که برای ما ایرانی ها خیلی مهم بود به چند روز بعد از سال نو موکول کردم.امشب نه به عنوان یک وایکینگ-ایرانی که به عنوان یک انسان، خبر را در سایت ها و وبلاگ های مختلف می خواندم. به خصوص حالا که فیلم کامل و ناشیانه ی صحنه ی اعدام را هم راهی شبکه های اطلاع رسانی کرده اند، موضوع هنوز داغی خودش را حفظ کرده است. نظریات ضد و نقیضی درباره ی این اعدام در آخرین روزهای سال قبل و روز عید قربان مسلمان ها، دیده می شود. ایرانی های زیادی خوشحال اند . اما برای شان اعدام کافی نیست. در اروپا بسیاری مخالف اعدام یک انسان اند و این کار را قصاص جنایت علیه بشریت نمی پندارند. شیعیان زیادی در نقاط مختلف دنیا جشن گرفتند و سنی های بسیاری ، چه در فلسطین یا کویت یا عراق و اردن عزادار شدند. بعضی از مقامات کشورهای دیگر هم نظر خاصی ندادند و بیننده بودند. گرچه حرکت امریکا در اشغال عراق از نظر بسیاری محکوم به حساب آمد.در این بین مطلبی در گاردین دیدم که جالب بود. از محافظ صدام در مکانی که زندانی اش کرده بودند. این که رفتار بسیار آرامی داشته و با این محافظ خوب و محترمانه رفتار می کرده. از نانی که برایش می آورده اند برای پرنده ها کنار می گذاشته و به علف های آن جلو وقتی بیرون می رفته آب می داده.... و دیگر این که برای این که از طرف افرادی که در آن سربازخانه بوده اند مورد آزار واقع نشود، او را با اسم مستعار «ویکتور» صدا می زده اند...و کلی صفت ها و خاطرات خوشی که رابرت الیس محافظ از او به یاد می آورد.فکر می کنم چرا ویکتور، «پیروز» خودمان؟ یک شوخی است یا طعنه یاواقعیتی که این محافظ سربازخانه ی امریکایی امروز برای غایبین می گوید؟

۱۲ دی ۱۳۸۵

سال نو میلادی بر همه مبارک
امیدوارم سالی خوش و آرام و بی تنش در پیش روی مان باشد