۱۳ آبان ۱۳۹۰

اندیشه خودی و غیرخودی


دوماه پیش که حزب سوسیال-دموکرات های دانمارک حزب ملی گرا و لیبرال را زد و رییس حزب خانم هله تورنینگ اشمیت به عنوان اولین نخست وزیر زن دانمارک در راس قدرت سیاسی قرار گرفت، من به عنوان یک «دیگری» و یک غیردانمارکی نفس راحتی کشیدم. خیلی ها هم مثل من به شعور سیاسی و اندیشه جهان وطنی اکثریت برنده در انتخابات تبریک گفتند. زمانی که من به دانمارک آمدم یکسال از شروع به کار لیبرال ها و ملی گراها می گذشت. تمام این سال ها از زبان خارجی ها خاطرات خوش شان را در دوران سوسیالیست ها شنیده بودم، و تصور نمی کردم هیچگاه روزی این ورق برگردد. سال هایی که از زیر دست ملی گراها و لیبرال رد شد، و من خیلی جاها حس می کردم له می شوم، لگد می شوم، در زباله دانی می اندازنم و ده ها حس تلخ دیگر. با هر دوست دیگری در این سو و آن سوی دنیا که حرف می زدم می گفت، نمانید. بروید یک جای دیگر. حیف شماهاست که تو اون جامعه این قدر توهین ببینید. حالا از این حرف ها که بگذریم گاهی فکر می کنم این سال ها، همان آزمون الهی بود که در کتاب های دینی -دین از هر نوعش- آدم می خواند. نمی گویم الان در این دو ماه خیلی چیزها عوض شده، اما قدرت سیاسی به خیلی از رفتارهای غیرانسانی یا -تصادفا- انسانی مشروعیت می دهد، یا در برابر خیلی از «دیگری ها» قد علم می کند. من عملا در این دو ماه حس می کنم این فرصت از متنفران از «دیگری» سلب شده، و خودِ حس به پشت پرده های ذهن کوچ کرده. دیگر نگاه تلخ و متفرعن و نفرت بار کمتر می بینم. فقط با گذشت همین دوماه!

چه عجیب؟ حس من این طور می گوید؟ یا تاویلم این را به این شکل به من دیکته می کند؟ گمان نمی کنم! صرفنظر از حس ششمی که خیلی اوقات راه را بر من هموار کرده، به رفتار و گفتار مردم هم بسیار دقیقم. با آن ها صحبت می کنم و به عمد به چشم شان نگاه می کنم، که «بگو! اگر حرفی داری یا ترسی، اگر شده با نگاهت بگوولی خیلی چیزها معمولی تر از دوماه پیش می گذرد.

غرض از بیان این موضوع نیم نگاهی به جامعه ایست که در ایران حاکمیت و حکومت را قبضه کرده. و چه تلخ که فکر کنیم این حاکمیت تمامیت خواه ترس و ارعاب را به جای نان شب و شادی لحظه های ریز و درشت مردم روی میز و در سفره شان گذاشته، چون خیلی ها در آن جامعه «دیگری» قلمداد می شوند. یک زمانی در کتاب های ادبیات مدرسه درسی بود که به تقسیم بندی مردمان به دو گروه «خودی و غیرخودی» می پرداخت. آن درس که گویا مقدمه یا توضیحی بر کتابی بود، در واقع امر مقدمه ای برای اندیشه ای بود که می رفت سال ها جامعه ایرانی را به سیر حرکتی قهقرایی مبتلا کند. سرطانی روبه‌رشد که شادی را ناراست می داند و برای هر تصویر و گفته ای تاویلی ناپاک و اهریمنی متصور می شود.

بود آیا که در میکده ها بگشایند گره از کار فروبسته ما بگشایند

الان بحثم بر سر این نیست که گره را مردم و فرهنگ تمامیت خواه مردم کورتر و کورتر کرده. می خواهم تنها آرزویی را اینجا ثبت کنم. امیدوارم زودتر به عقل شان برسد که این فرهنگ تمامیت خواهی را مثل غباری از روی دیدگان شان بزدایند، و جا برای همه باشد، چه آن ها که هم اندیشند با قدرت موجود در راس، و چه آن ها که اندیشه و کردار و گفتار دیگری دارند. مطمئنا آرامش و امنیت و پیشرفت هم به تبع آن حاصل آید!


هیچ نظری موجود نیست: