۲۴ آبان ۱۳۹۰

قبرستانی سوای قبرستان های متعارف

خب من حق‌دارم که حرف از «عدلیه ویرچوال» بزنم. دنیای ویرچوال دقیقا بخشی از نیاز بشر متمدن امروز را تامین می‌کند. چیزی را که ندارد و می‌خواهد که داشته باشد ویرچوالیته به او می‌بخشد. همسر خوب ندارد، دوست خوب ندارد، خانه و کار مورد علاقه‌اش را پیدا‌نکرده، سرگرمی و اشتغال‌فکری که آرامش نگه دارد را ندارد و … این «نداشتن»‌ها یعنی دم‌دست و به طور ملموس و محسوس ندارد. اما نداشتن می‌تواند در همین‌حد باقی بماند؟ فکر می‌کنید در این دنیا تکنولوژی برای تامین نیاز‌ها و آمال بشر در ثانیه و یا واحد زمانی کمتری مدام در حال نوبه‌نو شدن است آدمی را تنها رها می‌کند تا در ساهچاله‌ی حسرت‌ها غمباد بگیرد و بمیرد؟ 
خیر! کتابی را که دم دستش نیست روی مانیتور برایش آماده می‌کند، کارش را، همسرش را، دوستش را،  سرگرمی اش را، نیاز به بحث و جدلش را و البته خیلی چیزهای دیگر که هنوز در‌راهند. و البته تمام این‌ها در ذهن دنیای جدیدی به موازات و یا جانشین دنیای ملموس بیرونی می‌سازند. شاید یک روزی هم برسد که خورد و خوراک‌مان ویرچوال بشود. کافی است بتوانیم تصورش کنیم و تکنولوژی هم راه تولید پدیده‌ای که این نوع از نیاز‌مان را برآورده کند بیابد. 
چیزی که امروز توجه من را جلب کرده، صورت دیگر و متفاوتی از ویرچوالیته است. مرگ! مرگ اقوام و داشتن این قوم و خویش از‌دست‌رفته در کنار آدم. شما باید مهاجر باشید تا حرف من را عمیقا حس کنید. آدم از روزی که مهاجر می‌شود و دور می‌شود از خاکی که ریشه وجود و خون و نسبت های خونی‌اش را در خود جا داده و این ریشه هم دست بر قضا در این خاک محکم است، درست از همان روز اول شروع می‌کند به خواب دیدن. خواب های عجیبی که هر روز یکی از اعضای خانواده‌اش، دوستانش، قوم و خویش‌اش می‌میرند. در سال ۳۶۵ روزه ده‌ها ده‌ها بار خواب می‌بیند که مادر و پدر و خواهر و برادر و که و که - عزیز و غیر‌عزیز- می‌میرند و خودش در‌کنار آن‌ها نیست. در غم دوری می‌میرند، بی‌کفن و تابوت و قبر می‌میرند، مرده‌ها دل‌شان برای آدم تنگ می‌شود یا صورت‌های رنگ‌پریده و غمگین دارند و هزار تصویر تکان‌دهنده دیگر. 
من اول‌ها فکر می‌کردم فقط شب‌های خودم پر از این گونه کابوس‌هاست. بعد که در طی چند بحران شروع کردم به وبلاگ خوانی و البته وبلاگ مهاجرهای دیگر برایم جالب بود، دیدم ده ها آدم جوان و میانسال هستند که تجربه‌های من را با پیشینه خانوادگی و علمی وفرهنگی متفاوتی از سر گذرانده‌اند و البته این حکایت همچنان باقی است!
بار گناهم طی این تجربه سبک‌تر شد. می‌دانید که، آدم اگر تو گوشش زیاد خوانده باشند که گناهکار است، وقتی به جمعی برسد که همگی آن رفتارها و کنش ها را تجربه کرده باشند، رفته‌رفته آن - به اصطلاح - گناه کمرنگ‌تر می‌شود و هرچه درد مشترک جمع، همجنس‌تر باشد گناه بیشتر رنگ می‌بازد. خواب مردن زنده‌ها را هنوز هم می‌دیدم، ولی دیگر حس نمی‌کردم من شریک جرمی هستم در مردن‌شان. حالا مشکل این بود که دلم برای مرده شان تنگ می شد!! آن هم من که در تمام عمرم به زحمت چند بار قبرستان رفته‌ام!
امروز این خبر هیجان‌انگیز کلا مساله را برایم حل کرد. و شاید حتا صورت‌مساله را برایم تغییر داد
به دنبال گور سایبری استیو جابز بنا شده دانمارکی ها هم گورستان سایبری و سنگ قبر ویرچوال داشته باشند. نسخه امریکایی قبرستان سایبری از دو ماه پیش گشوده شده. سالی ۲۷۰ کرون دانمارک قیمت دارد، و برای ۹۹ سال می شود ۱۶،۰۰۰ کرون دانمارک با امکان تمدید عضویت. بسیاری از دانمارکی‌ها از طرح استقبال کرده‌اند، چون می‌خواهند وقتی در شش گوشه دنیا برای کار و سفر می‌چرخند به مرده‌های‌شان دسترسی داشته باشند. و از آن‌جا که بخش عظیمی از جمعیت دانمارک دیجیتال زندگی می‌کنند مشکلی با اصل موضوع نخواهند داشت. 

حالا می‌شود با خیال‌راحت خوابید.

۲ نظر:

درخت ابدی گفت...

خیلی غریب بود. این دیگه قبر مجازیه، نه زندگی.

odin گفت...

همین طوره درخت ابدی. من هم نوشتم مجازی (ویرچوال). مهم پذیرش دنیای مجازی به جای دنیای حقیقیه. اون هم جایی که دنیای حقیقی نمی تونه تا حد امکان ملموس باشه، و آدم نیاز داره هر طور هست برای رفع آلامش هم که شده پدیده ای رو داشته باشه.