۲۸ آذر ۱۳۹۰

در حاشیه یک مرگ

کیم جونگ ایل رهبر کره شمالی مرد و بی‌بی‌سی در حاشیه مرگ این رهبر خاور دوری نظرخواهی گذاشته بین فارسی‌زبان‌ها که نظر شما درباره درگذشت او چیست. یک تعدادی هم آمده‌اند و نظر داده‌اند که امیدوارند همه دیکتاتورها بمیرند یا افسوس خورده‌اند که دیکتاتوری مرد و دیکتاتوری دیگر از همان خانواده پرچم قبلی را به اهتزاز درآورد و چند نظر دیگر کمابیش با همین مضمون.

چند تا معادله این وسط به وجود آمده:
۱ چرا مرگ این آدم این قدر برای مردم دنیا مهم است؟
۲ به ایرانی‌ها چه که یک دیکتاتور در کره بمیرد؟
۳ به بی‌بی‌سی چه که مرگ این دیکتاتور را مورد نظرخواهی قرار می‌دهد؟

مرگ این آدم مهم است چون کره شمالی یکی از چند محور شرارت در طی سال‌های اخیر اعلام شده. تاسیسات هستی دارند، کشور ایزوله بوده، هرکسی وارد کشور شده با یک مترجم -و بخوانیم یک محافظ- همراه شده تا دوباره کارش که تمام شد زود و بی‌دردسر از کشور خارج شود. سیستم حاکم هم توتالیتر بوده، برای عاقبت بعد از رهبرش هم فکر شده، کسی که درست در همین راه قدم بردارد. 

این راه کلا موروثی طی شده. دوره‌ای که ما بچه مدرسه‌ای بودیم و باید برنامه تفسیر سیاسی هفته را آخر هفته می‌دیدیم و برای درس اجتماعی مباحثش را آماده می‌کردیم، خوب یادم هست کیم ایل سونگ پدر رهبر فقید ریاست مملکت را به عهده داشت. رووسای ایرانی هم خدمت این آقا رفته بودند و مناسبات بد نبود. کلا ایران به لطف کره شمالی در جنگ با عراق دوام آورد و این کشور یکی از مهم‌ترین منابع  تهیه تسلیحات در آن سال‌ها بود. جانشینی پسر به جای پدر آدم را یاد سلسله پهلوی می‌اندازد. شاه ایران فرصت نیافت وگرنه او هم فرزندانی داشت که به جایش بیایند و پرچم پدر را برافراشته کنند. با این تفاوت که این تنها شاه بود و او رهبر. رهبری در کره هم مثل ایران نقش مهمی دارد. اصولا طوری این موقعیت با پروپاگاندای سیاسی و هجمه داخلی موجه و قابل توجه می‌شود که انگار چیزی در حد فره ایزدی در این گونه رهبرهاست! مردم می‌شوند فرزند و مرید و رفیق، و آقای رهبر - که تصادفا به لطف خداوند رجل سیاسی است- می‌شود پدر، مرشد و خلاصه چیزی در حد یک خدا. این‌قدر که مردم رفته رفته باورشان می‌شود این آقای رهبر آدمیزاد نیست و یادشان می‌رود خون و رگ و پوستی دارد مثل خودشان، و همین که طرف دار فانی را وداع می‌گوید فرزندان همه شوکه می‌شوند. «باورکردنی نیست او مرده

ایران هم از این رهبرها داشته و هنوز هم دارد. بخش عظیمی از جبهه سبز و اپوزیسیون را که کنار بگذاریم خیلی از ایرانی‌ها به رهبر فعلی ایران به همین چشم نگاه می‌کنند، همین قدر دگم و همین قدر مریدانه. یک جور نامیرایی با وجود چنین رهبرهایی آمیخته می‌شود و از آن جا که حضورشان با شستشوی مغزی سال‌هاست در گوش و ذهن و جان مردم وارد شده، مثل چشم سوم یا خالق متعال همه‌جا حی و حاضرند. 

حالا دنیا به این رهبرها دیکتاتورهای توتالیتر نام می‌دهد و نظام حاکم این رهبران را ارزشی و ایدئولوژیکی می‌خواند مساله‌اش جداست. رهبرهای این مدلی آدم‌های کمی نیستند، یک ملت را سربه‌راه کرده‌اند، در برابر نیروهای خارجی و اپوزیسیون داخلی به هر نحوی از انحاء ایستاده‌اند، در جنگ و نداری مردم را متحد کرده‌اند و دنیای غرب هم به آن‌ها برچسب مرکز شرارت زده و این‌ها باز کار خودشان را کرده‌اند. 

با وجود تمام این ویژگیهای مشترک بین ایران کره، ویژگیهای واقعی و ویژگی‌هایی که دنیای بیرونی به آن‌ها نسبت می‌دهند، خیلی طبیعی است که بسیاری از ایرانی‌ها احساس همذات‌پنداری کنند با مردم کره، ضمن این که از ذهن‌شان بگذرد، کی باشد نوبت مردم ایران برسد… گو این که این نوبت رسیده بوده و باز خیلی‌ها منتظرند بار دیگر این اتفاق در ایران تکرار شود. غافل از آن که این یکی رفت، مگر عقلش نرسیده کسی مشابه خودش و چه بسا ناتوان‌تر از خودش را به جای خود بگذارد؟ دو سال پیش رهبر فقید کره‌ای پسرش را ژنرال کرده و چند وقت قبل از مرگ هم آقای خمینی، خامنه‌ای را آیت الله به حساب آورد و با عجله هم رساله‌ای برایش جور کردند که گرفتاری قانونی (!) گریبان مملکت را نگیرد.

و اما بی‌بی‌سی… بی‌بی‌سی این وسط مارگیری می‌کند. نظرسنجی بی‌بی‌سی در این مورد خاص چیزی بیشتر از این به ذهن آدم نمی‌آورد. 

۱ نظر:

درخت ابدی گفت...

اونایی که کره‌ی شمالی رفتن از تشابه عوالمش با 1984 اورول گفتن. اما نکته‌ی عجیب اینه که ما تقریبا هیچی از زندگی درونی مردمش نمی‌دونیم. حتا نمی‌دونیم که "ملت سوگوار" کره الان خوش‌حالن یا نه. این کشور از هر لحاظ که فکرشو بکنی ایزوله‌ و نامتعارفه.