۱۳ آذر ۱۳۹۰

جدایی 

دیشب فیلم «جدایی نادر و سیمین» را در سینما «گراند تئاتر» کپنهاگ دیدیم. ما بودیم و چند دوست دانمارکی. در سالن نزدیک به ۶۵ تا ۷۰ نفر نشسته بودند. چیزی که در نظر دانمارکی‌ها به این فیلم اعتبار داده نشان دادن واقعیت عریان جامعه و زندگی ایرانی در تهران است. در چند رویوو هم که درباره فیلم خواندم «فیلمی با پنج ستاره از ایران» این مساله به کرات یادآوری می‌شود، که این فیلم سوای فیلم‌های مجیدی و کیارستمی است. تصویری از زندگی واقعی ایرانی‌هاست. 
از ما پرسیدند: «بازیگرها خیلی خوب بازی می‌کردند، این‌ها هنرپیشه‌های خیلی معروف ایرانی هستند؟» بله. «این‌ آدم ها راحت خودشان یا همدیگر را می‌زدند، واقعا این اتفاق می‌افتد؟» بله. از این هم شاید بیشتر. فیلم‌های ایرانی میل به نشان دادن خشونت ندارند. این فیلم‌ها کمی هم شسته و رفته هستند. 
دوستی که فیلمی از جعفر پناهی دیده بود پرسید: «ایران فیلم کمدی هم میسازد؟» و با لبخند به من نگاه کرد. گفتم جامعه ایرانی پر از اضطراب و حادثه لحظه‌ای است. جایی برای کمدی نمی‌ماند. ولی می‌سازد. فیلم کمدی هم هست، گاهی وقت‌ها، گه‌گاه پرفروش هم هستند. 
سوال من را تکان داده بود، با این که هشیار به دیدن فیلم رفته بودم و اصل موضوع فیلم را می‌دانستم. اما چیزهایی در جامعه زادگاه و زندگی عادی آدم هست که باید از نگاه یکی دیگر و زبان یکی دیگر ببینی و لمس‌شان کنی. و آن را سوال کنند و بگذارند جلو چشمت. و این‌بار هشیاری آدم جور دیگری است. زندگی ایرانی با زندگی بالیوودی و افغان و ترک و عرب و غربی فرق دارد. چیزی است خاص خودش. و زندگی در ایران هم پر از زیر و بم فرهنگی و اجتماعی است.

خانم به اصطلاح روشنفکری -از این دست که سال‌هاست ترک وطن کرده- چند وقت پیش فیلم را گره زده بود به مشکل زنان در ایران، که سیمین فقط و فقط برای حجاب است که نمی‌خواهد ایران بماند. و بعد از استدلالات خاص خودش سعی کرده بود خواننده را قانع کند که سیمین‌های بسیاری هستند و اگر دولت انتخاب حجاب یا بی‌حجابی را در ایران آزاد کنند بسیاری از این سیمین‌ها دیگر هوس بیرون رفتن از ایران نمی‌کنند. من خیلی سعی کردم در سرتاسر فیلم ببینم این استنتاج را این خانم از کجای فیلم بیرون کشیده، و چه‌طور است آن همه استرس زندگی در ایران را نمی‌بیند و فقط و فقط تمام مشکل را دور و بر موضوع حجاب می‌بیند، در نهایت سر‌درنیاوردم. 

من چیزی که خیلی از فیلم یادم ماند صدا و بی نظمی بود. همه‌جا صدا و ناآرامی صوتی. حتا از ذهنم گذشت، نمی‌شد صداها را کمی فیلتر می‌کردند یا این‌که صدابرداری را بهتر انجام می‌دادند؟ و بی‌نظمی. همه‌جا بی‌نظمی. تنها سکانسی که منظم‌تر بود خانه مادر سیمین بود که باز هم آن نور زل و آبی تلویزیون زیر دست تنظیمگر ماهواره در تصویر تو ذوق می‌زد. فیلم به قدرت بی‌نظمی را القا می‌کرد. بی‌نظمی در خانه، خیابان، مدرسه، دادگاه، پوشش آدم‌ها، آدم‌های فیلم که مدام وسط حرف هم می‌پرند. شخصیت نادر کمابیش به کران به اصطلاح منظم فیلم نزدیک‌تر بود، ولی در کل فیلم در بی‌نظمی سنگینی می‌کرد.

چیز دیگری که درباره فیلم باید بگویم سناریو است و دیالوگ‌ها. من با سناریو مشکل دارم. موضوع داستان بسیار خوب و جدی است. اما سناریو و دیالوگ‌ها ضعیف است. حیف، کاری که می توانست قوی‌تر از این دربیاید. 
در مورد همین نکته آخر بگویم که خوب یا بد، من فیلم ایرانی کم می‌بینم. فیلم ایرانی را به‌‌خاطر ریتم کند و داستان‌ها و دیالوگ‌ها و خیلی اوقات بازی‌هایش نمی‌توانم تحمل کنم. خسته‌ام می کند این سینما. آرزوی روزی را دارم که به جز بازی خوب هنرپیشه‌ها و کارگردانی خوب به عناصر دیگر هم فکر شود. به این فکر شود که الزامی نیست که سناریو و انتخاب بازیگر و کارگردانی و چند کار دیگر را فقط یک نفر و آن هم شخص کارگردان انجام بدهد. کارگردان‌های ما گودار یا تروفو نیستند و سال‌ها سال تجربه و امکانات مختلف لازم است که به چنین نقطه‌ای از کمال برسند. چه لزومی دارد سناریو را کارگردان بنویسد که دیالوگ‌ها بچسبند به حاشیه و گاهی از حاشیه متن بیرون بزنند. ایران نویسنده هم دارد دست بر قضا! بدهند فیلمنامه را یک نویسنده زبده یا هیئت نویسندگان بنویسند و درباره‌اش بحث کنند. 

اما نکته آخر این ‌که این فیلم خوشبخت بود. کم هستند فیلم‌هایی که حقیقت زندگی ایرانی را عریان نشان بدهند، و کم‌اند فیلم‌هایی که بازیگرهایش بازی را زندگی کنند، و کم‌اند فیلم‌هایی که با برهه‌ای خاص از سیاست هالو و ابله ایران مقارن شوند. این فیلم خوشبخت بود.

۳ نظر:

دینا گفت...

نمی‌دانم آیا می‌توان برای این مملکت آرزوی روزهای خوب کرد یا نه، ولی می‌دانم می‌توانم برای شما آن جا آرزوی روزهای بهتری کنم. وقتی بفهمی که رفتن سیمین فقط از سر روسری نبود، یعنی خیلی چیزها را از این جا می دانی.

درخت ابدی گفت...

به خوب نکته‌ای اشاره کردی: بی‌نظمی. شاید بشه این بی‌نظمی رو به کنار هم نشستن قطعات پازلی تشبیه کرد که در نهایت، موجودیت ما رو می‌سازه. چیزی شبیه به آینه‌ی شکسته.
اگه این ایرادها توش نبود که شاه‌کار می‌شد.
اینم بگم که انقدر در مورد این فیلم این‌جا نوشتن که دیگه رغبتی بهش باقی نمی‌مونه. یه دلیل مهمش پرداختن بیش از حد به محتواست.

Odin گفت...

دینا، برای آن مملکت هم می‌شود آرزوی روزهای خوب کرد. امید اگر گرد هم بیاید رسوخ‌ناپذیر می‌شود.

درخت ابدی، بگذاریم بنویسند. هر چه بیشتر بهتر، ایران سرزمین حرف و گفتار بوده. هرچقدر هم بنویسند کم نوشته‌اند. ضمنا پرداختن به محتوا بد نیست. مشکل وقتی است که یک نفر، بخوان کارگردان، سعی کرده چندین نقش را با هم وهمزمان به عهده بگیرد. خوشبختانه باهوشی کرده و تدوین را جوری انجام داده که بخشی از نقاط ضعف کار از نظر خیلی از مخاطب‌ها پنهان می‌ماند.