نه از صدای تو زنگی به گوش میآید
نه از نسیم خیابان پشتی خانه
هوا هوای تیرماه تهران است
خیال من گره خورده در گامهایی دور، در کوچههای فرعی و کور
دستهای ترسیده
دگمههای جامانده در دست پاسبان معذوری
صدای بیوقفه زنگ در، بکوب بکوب روی آهن در آبی
برای خدا بازکن در را
من از حواس لرزان سیاهی هراس دارم
که یک خیابان، فقط یک خیابان، تا دری مانده
مگر بلرزد و سالها بلرزاند
تنم نخورده در موج رعشهای آنی
هوا هوای تشنگی کنار جوی پهن خیابان
چنارهای بلند بیسایه
من این همه بو و سایه را از لابهلای نردههای سیاه خنک کن دوباره میشنوم
باز در به کوبه از پاشنه دررفته
همین خط قرمز را که بگیری به جوی پهن میریزد
یکی دوتا، ده ها و صد کودک کنار هم به قطار خوابیده
به انتظار بوسهی در راهی
خطوط افسانهای روی تنم به خال کوبیده
من از صدای آهنی در، لاستیک چکمهای تیره و چوب درازی آویخته از کمر یک غریبه می ترسم
من از خیال نرسیدن به در، بلندی دیوار سالهاست بیدارم
۲ نظر:
یادها و دیوارها...
دیوارهای بلند، نفوذناپذیر، آزادترین جای دنیا هم که باشی کابوس اون دیوارها با تو میمونه.
ارسال یک نظر