۱۳ آبان ۱۳۸۵

بودن یا نبودن

سال گذشته بود که یکی از دوستان افغان برای اولین بار در عمرش در انتخابات و آن هم در دانمارک شرکت بود و حس عجیبی داشت. آنقدر که وقتی از شعبه ی اخذ رای برگشته بود دلش می خواست به همه بگوید که من برای اولین بار در یک تجربه ی دموکراتیک شرکت کرده ام. او حدود سی و چند سالش است و به گفته ی خودش تا بوده در افغانستان یا پادشاهی بوده یا کودتا و همه اش خودکامگی از پس خودکامگی. اولش این حس او برای من عجیب بود . بعد دیدم گاهی بعضی آدم ها دچار چه تجربه های غریبی می شوند و زندگی در مختصات زمانی مکانی دیگری ،عجب آن ها را به کشف خودشان یا تازه های دیگر وامی دارد!
امروز من این حس را در خودم زنده دیدم.
من امروز در سرشماری ایران به حساب نیامدم. چون به گفته ی مامور سرشماری به (خانواده ام در ایران) بیرون از آن جا زندگی می کنم و بیرون از آن مرزها تشکیل خانواده داده ام! اولین سوالی که برایم پیش آمد این بود: آدمی که جزو آن مردم به حساب نیاید اما دغدغه اش آن جا است و مردم و مسایل داخلی و درگیر با فضا و فرهنگ ایران؛ به کجا تعلق دارد؟
من از قواعد سرشماری چیزی نمی دانم ولی آدم دچار گیجی می شود که روی کدام زمین خودش را بند کند؟ حالت بینابین هیچ کجا وجود ندارد یا فقط ذهن شرطی شده ی غیردموکرات طرف های خودمان است که تو را درونی یا بیرونی می بیند. یا هست یا نیست. یا با ما است یا نه. یا برای ماست یا نه.
عجب حس غریبی است.

هیچ نظری موجود نیست: