فستیوال جاز
این روزها در کپنهاگ فستیوال جاز است. بازار جاز -چه با بلیط و چه رایگان- خیلی داغ است، انگار تابستان کپنهاگ با جاز پیوندی طولانی داشته باشد. مردم برنامههاشان را تو این فصل با فستیوال تنظیم میکنند. نمیدانم چقدر از خارجیها -به اصطلاح خاورمیانهایها- به این موضوع هشیارند یا جاز برایشان تا این حد مهم است. سر هر گذری و در هر منطقه چندین سن میبینی و عصرها در طول هفته و ساعتها در طول ویکند مردم وامیایستند و با جازیستهای دانمارکی و غیردانمارکی همراهی میکنند. بعضی جاها بلیطی است، بعضی جاها نه. من قبل از این که به دانمارک بیایم جاز دوست داشتم ولی برایم حیاتی نبود. سبکاش در نهایت اولویت انتخاب موسیقی من نبود. درکم نسبت به جاز همینجا شروع شد. اهمیت شور و زندگیای که در مخاطب و جمع ایجاد میکند. و انبوهی از آدمها کنار هم از هیاهوی آن لذت میبرند و تکانی به سر و تنه میدهند یا فقط گوش میسپرند و لذت میبرند. از حق نگذریم جازیستهای خیلی خوبی هم اجرا دارند. خیلیهاشان کارهای نسلهای قبل را برای چندمین بار اجرا میکنند، هستند بعضیهایی که اجرای جدید ارائه میکنند. شور وافری که موجش پیر را به جوان و به کودکهای نوپا، همینها که تازه به راه افتادهاند، منتقل میکند. گاهی همه با هم در هوا دست میزنند و همه ریتم را میگیرند، با یک جور نظمی که انگار جاز از شکم مادرشان به گوش اینها رسیده و لالایی شبهای بیخوابیشان بوده. کنار کانالها، کنار مرکزهای خرید، گاهی داخل مراکز خرید، تو پارکها و کنار بعضی کلیساها جاز میزنند. مردم رنگ به رنگ و دسته دسته… من عاشق این اتفاقام. جاز!
اما خاورمیانهای بین شان نیست، لااقل من نمیبینم.
چند روز پیش دوست دانمارکیام پیغام فرستاد که برویم یک کم جاز گوش کنیم، بعدتر زنگ زد و مفصل تعریف کرد که نسل او (جوانیاش به دهه شصت و هفتاد برمیگردد) روزگارشان را با جاز میگذراندند. چون آن دوره نه نایت کلابی بوده و نه استفاده از سالن کنسرت و اپرا آنقدر فراگیر بوده. برای همین وقتی جاز از امریکا اروپا را فتح میکند و در خیابانهای اروپا دوره می افتد، عملا جاییاست که نسل جوان خودش را و بدنش و نیازش را برای شنیدن موسیقی غیرکلاسیک پیدا میکند. از من پرسید شاید این مساله مبتلابه پدر و مادر من هم در ایران بوده…
من را چسباند به مساله مبتلابه روزگار جوانی پدر و مادرم و روزگار جوانی خودم. یک دنیا در سطح، خواندن و شنیدن و کشف زندگی و کشف بدن و حس کردن و خودآگاه بودن به زندگی و ریتم جمعی… مدام فکر میکنم اگر -نه تمام خاورمیانه- که فقط در همانجا که من کودکی و جوانیام را بافتم و بالا آمد، اگر انقلابی از نوع دیگر آن جا اتفاق میافتاد، سرنوشت امروز من و هزاران همنسل من چطور رقم خورده بود.
۲ نظر:
من جز تلفیقی رو میشنوم و دوست دارم. مثلا کارهای ابهارد وبر و یان گاربارک و عدهای دیگه.
فکر کنم ما این تجربهای رو که میگی نداریم.
جاز تلفیقی هم خوبه، ولی کارکردش و تاثیرش با جاز غیر تلفقی به مراتب فرق داره. من با دومی بیشتر حال میکنم.
ارسال یک نظر