۱۸ آذر ۱۳۸۴

ده فرمان

ایده گرفتن و به تعبیر دیگر الگو برداشتن از کشورهای پیشرفته و به خصوص اروپایی بسیار مطلوب و در این برهه از زمان معقول به نظر می رسد. اما برای این ایده ها آیا ترتیبی هم وجود دارد. برای به تحقق رساندن شان چه طور؟
در کشور ما که هر سیاستمداری یا سیاست گزاری با قرار گرفتن در مسند قدرت ، عملکرد سیاست گزارهای پیش از
خود را نادرست می داند یا حتا قوی تر، به باد استهزا می گیرد ایده گرفتن از دوردست های جهانی که سالیان سال تجربه ها از سر گذرانده اند تا به آن چه امروز به قوت به چشم ما می رسد ، دست بیابند؛ جای امید دارد.بی ضررتر هم به نظر می رسد. اما قرار است تقلید از ره پیمودن این کشورها به چگونه و از کجای آن صورت بگیرد. این الگو برداری کم از پدید آوردن شبه روبات یامجموعه ای ارگانیک نمی نماید. اصلاً این مجموعه ی ارگانیک را قرار است از اعضای آن شروع کنیم یا به نفع مان است برای جبران تمام کسری هایی که -تازه فقط بخشی از آن را می شناسیم و یا دیده ایم- طی سال ها دور و برمان وجود داشته، از هیئت ظاهری و هیکل بیرونی آن آغاز کنیم. آیا شروع از هیکل بیرونی این ساختار ممکن نیست باعث پوکی درونی آن شود؟ امکانات مان را برای مراحل بعدی و پرداختن به سازماندهی درونی این مجموعه بررسی کرده ایم؟ اصلاً عمر قدرت مان به این قد می دهد که با شروع محقق ساختن این ایدئال تا به آخر روی آن کار کنیم یا قرار است سیاست گزار بعدی بیاید و با یک ساختمان انگلی مواجه شود و چند سال عمر قدرت اجرایی اش -گیریم در حدود اختیارات اش باشد- وقف رفع و حتا نابود کردن این پدیده ی زاید کند؟
رییس جمهور ایران ده لوحه به گردهمایی اعضای سازمان سران اسلامی برده که بی شباهت به ده فرمان موسوی نمی باشد. هر فرمان هم شبیه سازی درشتنمای جامعه ی اروپایی و سیاست گزاری های این جامعه است. این طرح ها به شرح زیرند:1- تشكیل اتحادیه كشورهای اسلامی 2- تشكیل اتحادیه مشترك رادیو و تلویزیون‌های كشورهای اسلامی 3- تشكیل هر چه سریع تر بازار مشترك اسلامی و برقراری تسهیلات گمركی به عنوان الگوی اقتصاد عدالت محور 4- رفت و آمد آسان مسلمانان به كشورهای یكدیگر بدون اخذ روادید 5- تاسیس دیوان داوری اسلامی برای بهره گیری از نظام قضایی كامل اسلامی و استیفای حقوق ملت‌ها بر اساس اسلام 6- برگزاری همه‌پرسی با مشاركت همه‌ افراد فلسطینی الاصل برای تعیین نوع حكومت در تمام سرزمین فلسطین 7- حضور یك نماینده از كشورهای اسلامی در شورای امنیت سازمان ملل برای تضمین صلح و آرامش و عدالت در جهان 8- تاسیس
سازمان حقوق بشر اسلامی 9- تنظیم و تصویب پیمان دفاعی و امنیتی مشترك
بین كشورهای اسلامی 10- تدوین، ترویج و حفاظت از فرهنگ و ارزشهای متعالی اسلامی
تنها سوالی که می ماند این است: آیا به پیشینه ی کشورهایی که الگو از ایشان برداشته هم فکر کرده اند؟یا قرار است
دست تقدیر بقیه ی قدم ها را هم خود پیش پای این کشورهای پرماجرای اسلامی بگذارد؟آیا به ساختار درونی، مشکلات و موانع قومی و ملیتی و زمینه های فرهنگی درون نظام های کشورهای اسلامی هم عنایت داشته اند؟

تا آن جا که ذهن من یاری می دهد طرح هایی بزرگ از این دست توسط یک نفر صورت نمی گیرند حتا در سطح
فهرست بندی! متخصصین جامعه شناسی، روانشناسی، قوم شناسی، تاریخدانان و سیاست گزاران و مهم تر از همه اقتصاد دان-ها-یی در یک مجموعه، سال ها روی چنین طرح هایی کار می کنند و آن ها را از غربال های دیالکتیکی بسیار می گذرانند و هرگونه خطای احتمالی را -در بدو امر- می سنجند آن گاه طرح را سیاهه می کنند. این عملکرد با توجه به شرایط بحرانی داخل ایران و بی ثباتی وضع سیاسی ایران -تنها به عنوان یکی از کشور های اسلامی- در مجموع به یک شبه ره صدساله پیمودن می ماند که ارایه کنندگان طرح در بستر چندین ده میلیونی ایرانی تن به خطرش زده اند

۱۶ آذر ۱۳۸۴

ما عادت نداریم به این راحتی دست از سر چیزی برداریم مگر جان آدمی
هواپیماهای سی- صدو سی، که طرف قراردادشان امریکا است ، سی سال است در ایران به این جمهوری اسلامی خدمت می کنند و بخشی از ناوگان ارتش هنوز بعد از همه این سال ها به هواپیمایی هما داده شده. به اجاره یا فروش. امروز یک فروند از این ناوگان کهنه و از رده خارج شده که من به عینه به مراتب شاهد زهواردررفتگی و نقص های فنی شان بوده ام و خوب می دانم که خدمه ی هواپیما، و مهم تر «کرو» ی هواپیما چه تلاش ها که نمی کنند تا ساعت های پروازی شان را در همین عتیقه ها که نمی شود ازشان دل کند بالا ببرند. هزار ترفند می زنند که چک آپ های سالیانه و مدیکال شان مطلوب بماند. این ها برمی گردد به متخصصین و کارکنان. بماند که فنی ها هزاران داستان می توانند برای تان بگویند از کیفیت این هواپیما ها. ولی چاره چیست همه ی این جماعت باید نان بخورند
این ها را ببینید که سقوط این هواپیما چه عواقب جانبی داشته و ارزش انسان ها، از خدمه بگیر گزارشگران و... چه
ناچیز بوده و بلوک ساختمانی که در شهرک نظامی توحید در سه راه آذرین سوخته تخریب شده و ای وای ی ی ی ی
...به خاطر خدایی که برایش مکه می روید بخشی از هزینه های حج و کربلا و سوریه و هزار و یک ریخت و پاش
را بدهید که جان یک انسان...به خدای یگانه قسم کم نیست، جان یک انسان...حفظ شود

۱۳ آذر ۱۳۸۴

ادونیس را به ایران بخش فرهنگی سفارت فرانسه دعوت کرده. هر کسی هم از او سوال می پرسد، از همه چیزش از
دین و تبار و ملیتش بگیر تا ترک وطن و...اش) پرسیده جز شعر
این را که بعد از همه ی سال هایی که ادونیس شاعری کرده و در دنیای شرق و غرب هم مطرح بوده، حالا چرا سفارت فرانسه در ایران دعوتش کرده و چرا پیشتر آن ها که ادعای عربیت و خویشی با دنیای اعراب را دارند آستین بالا نزده بودند و چرا اینقدر در ایران شخصش و هنرش گم بوده و نشناخته ، به تفصیل آقای جامی در سیبستان آورده. روزنامه ی شرق هم در مقاله اش پیرامون ادونیس مثل همیشه و همه جای دیگر ایران به حاشیه بس که پرداخته جایی برای اصل نمانده!! بماند که چقدر در ایران مردم گرفتار پیش فرض های ذهنی شان هستند و در خیال شان فقط زندگی می کنند و زندگی واقعی را چه بسیار ایرانی ها که در دنیای جاری واقعی خارج از مرزهای خانه و کاشانه شان تجربه نمی کنند و کاش یکی ببرد تک تک این ها را یک دور در دنیا بگرداند یا به زور یا تطمیع پای پیاده راهی خارج از مرزهاشان کند که ببینند عرب و افریقایی هم ممکن است سگاربرگ بکشد و کروات بزند و اروپایی هم ممکن است کراوات نزند و در بند ظواهر ی که سال هاست از آن دیگر گذشته و ضرورت روزگارش دیگر نیست، نباشد. پیش داوری ها همه جا سایه آدم ها و خرد شان، اگر از آن بهره ای داشته باشند ، بوده اند. یک وقت از پیش داوری ها باز می گویم.
یک چیزی ذهنم را قلقلک می دهد از حضور ادونیس. این که از آزادی بی حد و حصر بیان و حضور شاعران کلاسیک ایران می گوید و به حیرت است. سال نود و هشت ، الحیات کویت به خاطر چاپ مقاله ای از ادونیس در باره ی آزادی بیان توقیف می شود. کتاب های ادونیس هم نه تنها اجازه ی چاپ نخواهند داشت ، بلکه بدتر و خطرناک تر از آیات شیطانی رشدی معرفی می شوند. این دنیا عرب با دنیای عجم ایرانی زیاد فرق ندارد. در سوریه و لبنان هم شاید محدودیت ها به همین شکل او را از دیدها پنهان می ساخته و می سازد. باز جای شکر است باقی است که فرانسه ای وجود دارد که ادونیس در آن هنر بپرورد و روزگار به دلخواه بگذراند. و جای شکر ش باقی است که مدعیان دوستی و هم پیمانی با دنیای عرب او را هیچ نمی شناخته اند و او میزبانش کس دیگری بوده.
بیش از این، از ارزش و شیرینی گفته های خود ادونیس کم می کند. هرچه لازم بوده به ایرانی ها واهل -به اصطلاح- قلم گفته. ساده و ماندگار و موشکافانه و صمیمی. گزارش ها و مصاحبه هایش را از دست ندهید

۲۵ آبان ۱۳۸۴

کتابسوزی

خواستم درباره ی نمایشی که دو شب پیش دیدیم بنویسم. اتفاقی که امروز در دانشکده ی حقوق افتاد باز شرح نمایش را به تعویق انداخت. اما عجب آن که می تواند مدخلی باشد به همان شرح.
نمایش «خاکستر پینوکیو» با جمله ی عجیبی شروع می شود: «سر صبحی از بوی سوختن کلاسیک ها لذت می برم. سلین، هام سون، بن، هایدگر، ارنست یونگر. این بو...بوی سوختن آزادیه. افکار هزارساله همه دود می شن و می رن به هوا!...»
نمی دانم چرا ذوق دیدن این نمایش باید دچار همزمانی می شد با سوختن کتابخانه ی حقوق دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران. چند بار در سال های اخیر آتش سوزی کتابخانه ها تکرار شده. آتش سوزی اماکن عمومی که جای خود دارد. چرا؟
بروشور نمایش را که چند روز پیش تورق می کردیم جمله ای از هاینریش هاینه تن مان را لرزاند: «هرجا که کتاب سوخته شود، پیش از آن انسان را به آتش کشانده اند.»
حالا تمام خسارت ها به کنار، حس ناآرامی از دور برای آن چه از بین رفته به کنار، فرمایش معاون اداری دانشکده آدم را بیشتر می سوزاند: «به دلیل آن که هیچ گونه کتاب منحصر به فرد و نسخ خطی در میان کتاب های سوخته شده نبوده آتش گرفتن این تعداد کتاب اهمیتی از نظر ارزش کتابخانه ای نداشته است.»ایرانی ها تا کی قرار است برای جبران خساراتی که اعم از جانی و مالی پیش می آید قیافه ی حق به جانب بگیرند که چیزی نبوده و می توانسته بیشتر از این باشد و ... چرا برای هیچ چیز از انسان بگیر تا تمام موهبت هایی که خداوند در آن کشور نهاده ارزش قائل نمی شوند؟ اگر ارزش نداشت پس چرا هزینه و مکان صرف شان می کردید و نگاه می داشتید شان؟ این تناقض نیست؟ این تناقض عاقلانه است به نظر شما؟ یا در برابر این سوال هم یک سخنرانی ، جواب متقن توی آستین
دارید؟جوابی که همه چیز را تا چند وقت دیگر آرام نگه دارد و شما در پست تان اندکی بیشتر پایدار بمانید؟
عکس های این آتش سوزش را در اینجا ببینید

۲۰ آبان ۱۳۸۴

نیمه خفته

نمی دانم از دانمارک تا ایران چقدر فاصله است. پنج ساعت یا... اما از تهران تا هرات یادم می آید چندان دور نبود. گرچه ما با اتوبوس رفتیم تا هرات. تا اسلام قلعه و از آنجا هم عامر صاحب به دنبال مان آمده بود و جاده ی خاکی تا شهر هرات... راه درازی نبود. نه
امروز یکی می گفت از شاعره ی هراتی در روزنامه ی ایران نوشته بوده اند. و اعتراض و گلایه ی بی دریغ جمعی از نویسندگان و شاعران افغان. گفتم بینوا زیر لگد شوهرش جان باخته. گفت افغان ها به زودی فکری به حال حقوق زن های شان می کنند. شاید بکنند. چه خوب. به قول دوست مان از این نظر هم از ایران جلو می افتند. همین؟ دنیا را هم می بینند؟ یا نگاه شان فقط به ایران...؟ نادیا انجمن را در مجموعه شعرش و اشعار پراکنده اش می شود شناخت
حقوق زنان که جای بحث ها دارد. نه فقط در افغانستان، که در ایران، که همین جا در بیخ گوش مان در دانمارک. همین بین آشناها... باید از این جا بگویم. زنان مهاجر ها باید هم پای مردها زبان دانمارکی بیاموزند و بعد وارد اجتماع فعال کار شوند. بابت این آموزش زبان (که مبادا فکر کنید کار راحتی است) از کمون حقوق دریافت می کنند. اما افغان هایی را می شناسم که از فرط تعصب این جا هم راهش را پیدا کرده اند. زن را راهی خانه می کنند. صبح تا شب کار سیاه و سفید می کنند که مبادا کمون بابت حقوق دادن قوانین اش را به آن ها تحمیل کند ، سالی یک فرزند می آورند که زن شان مبادا به فکر «مکتب» بیفتد و کارش کم شود و عذر موجه هم در خانه ماندن داشته باشد، و این زن بینوا حتا نمی داند این بچه ها چه طور به وجود می آید...این به وجود آمدن ها تا وقتی که تربیت بچه ها دست و پا گیر نشده ادامه دارد. تربیت که چه عرض کنم. تا وقتی چشم و گوش شان باز نشده! همین که مرد ها به چه کنم بیفتند جل و پلاس و پول و پله شان را بار می زنند رو به سوی ولایت!! باور کنید کم نیستند. و باور کنید مشکلات شان فقط این نیست. ایرانی ها هم مشکلات خود را دارند. نه به این شکل، شاید با رنگی دیگر
آن وقت دولت جدید ایران نه تنها نیروها را غربال می کند و نیمی از نیروی توانمند کشور را نادیده می گیرد که هرچه به قول ایشان بوی فمینیسم بدهد از ترس بلا شدن گردن خود آقایان سانسور می کنند مبادا چشم و گوشی به این شیوه باز شود. امروز این شاعره بینوا شهرتی داشت که موردش این چنین سر زبان ها افتاد، دیگرانی که نمی شناسیم و گرفتار خودخواهی نیمه ی دیگر جوامع ما هستند و بی دفاع و بی زبان و بی آگاهی و بی هیچ حق و حقوقی... که به فکر این گروه است؟ این گروه که خودپسندان نسل بعدی که به سرعت دیر یا زود از راه می رسند زیرپای شان، زیر لت و کوب شان می گیرند

۱۶ آبان ۱۳۸۴

سخنرانی شیرین عبادی به دعوت انجمن قلم دانمارک. شش نوامبر

بخش دوم
در پاسخ به سوالاتی که گاه تکرای بودند و گاه پرسش از نکاتی که شیرین عبادی در صحبت هایش آورده بود و از نو
توضیحی مختصر به استناد گفته های خود می داد، به چند نکته ی مهم اشره کرد :
یک. درباره ی کاریکاتور پیامبر اسلام: انتقاد اگر مستدل باشد مانعی ندارد اما فرق دارد که بخواهیم کاریکاتور مسخره ای بکشیم و بعد اسمش را آزادی بیان بگذاریم.
دو. اکثر حکومت های اسلامی غیر دموکراتیک هستند و متهم به نقض حقوق بشر. این حکومت ها هر وقت مورد سوال قرار می گیرند می گویند دین اسلام با دموکراسی و قوانین حقوق بشر در تضاد است. این ها در حقیقت مسلمان ها را در سر یک دوراهی قرار می دهند یعنی اسلام و دموکراسی. و اگر غیر از این عمل شود می گویند اسلام را نمی خواستی پس یاید مجازات شوی. بهترین شیوه در برابر این حکومت های غیردموکراتیک این است که ثابت کنیم اسلام با دموکراسی مخالف نیست. بلکه این حکومت غیردموکراتیک با آن مخالف است. این موضوع هم خاص ایران نیست.
اسلام مثل هر دینی تفسیرهای مختلفی می تواند داشته باشد. می بینیم که یک کلیسا هم جنس گرایان را عقد می کند و کلیسای دیگر آن ها را تکفیر می کند و البته هر دو پیرو دین مسیح اند. و ضعیت متفاوت کشورهای اسلامی نشان از این تعدد تفسیر دارد. به عنوان مثال در عربستان زن ها حق ندارند رانندگی کنند. اما در اندونزی و مالزی چرا. در این دو کشور زن ها مدت ها است که رییس جمهور شده اند.
سه. کانون نویسندگان هیچ گاه موافق محورهای یادشده ی اخیر سانسور نیست. خصوصاً فمینیسم که سال ها است دنیا قبولش کرده. هیچ کس با این محورهای سانسور ارشاد موافق نیست.
چهار. من در برابر دنیا گفتم تهاجم نظامی به ایران ممنوع است. جوانان برومند ایرانی اجازه نمی دهند حتا یک سرباز خارجی پایش به ایران باز شود. اما راه حل منطقی مقابله مشکلات موجود در ایران سازمان ملل است. آن چه سازمان ملل بگوید مشروعیت دارد. دنیا بداند ما اجازه نمی دهیم ایران به عراق تبدیل شود.
پنج. دموکراسی با اسلام هماهنگ است. مالزی و اندنوزی مثال های خوبی اند. در کشورهایی که اکثریت مسلمان اند قوانین با اکثریت هم خوانی دارند. اما اکثریت حق ندارند به نام اسلام در امور اقلیت اخلال کنند. در کشورهای اسلامی دست بریدن یا سنگسار کردن را نباید مورد توجه قرار دهند. اما به عنوان مثال اگر پارلمان بخواهد می تواند فروش مشروب را در مغازه ها ممنوع کند. بدانید جامعه ای به آرامش می رسد که دموکراسی و حقوق بشر را تواماًرعایت کند.
شش. سد سیوند در شیراز که زده شد به آثار باستانی ما در پرسپولیس صدمه ی بسیاری وارد می کند و این آثار در معرض زیر آب رفتن اند. خیلی اعتراض کردیم و متاسفیم که رییس میراث فرهنگی در جواب گفت ما از این آثار بسیار داریم و قرار نیست آینده را فدای گذشته کنیم. اما ایرانیان وطن پرست با جان و دل از آثار خود محافظت می کنند و سه شنبه (هشت نوامبر) هم کنفرانس مطبوعاتی بزرگی در این باره داریم. شما هم اعتراض کنید به یونسکو که نمی خواهیم آثارباستانی مان خراب شوند.
هفت. گناه افرادی چون تقی رحمانی و حسین قاضیان نوشتن بود.در این که چه حکمی در انتظار این ها است هنوز حکم محکومیت آن ها قطعی نشده و امیدوارم حکم حبس ابد آن ها شکسته شود. در مورد تقی رحمانی باید بگویم، چهارده سال در زمان های مختلف در زندان بوده فقط به جرم بیان عقاید خود. از این که ایشان را عضو افتخاری انجمن قلم دانمارک کرده اید تشکر می کنم.
هشت. کاریکاتورهای متعددی از من کشیده اند و من خودم هم به این کاریکاتورها خندیده ام. اما من با یک پیامبر فرق دارم!! کاریکاتورهای یک جانبه ی پیامبر با کاریکاتوری که از من کشیدند فرق دارد!! حکومت های غیردموکراتیک اسلامی و گروه های افراطی سعی می کنند به مسلمانان این مساله را القا کنند که غرب دشمن دین است و از آن طرف با نظریه غلط برخورد تمدن ها این مساله را می خواهند جا بیندازند که بین این ها تضاد بنیادین است و غرب دارد غارت نفت کشورهای اسلامی را توجیه می کند. روشنفکران اسلامی در سرتاسر کشورهای اسلامی سعی می کنند غلط بودن این نظریه را ثابت کنند و کاریکاتورهایی از این دست قلم بطلان بر زحمت روشنفکران می کشد و افرادی مثل بن لادن را خوشحال می کند.
نه. طبق تصمیمی که اتحادیه اروپا گرفته بود ارتقا روابط اقتصادی را موکول کرده بود به بهبود وضع حقوق بشر در ایران. و از آن جا که تصمیمات اتحادیه اروپا مثل بیانیه هایی که سازمان ملل صادر می کند و ضمانت اجرا ندارد این مساله هم ضمانت اجرا نداشت و به همین دلیل کشورهایی که منافع شان ایجاد می کرد این را نادیده گرفتند. خلاصه بگویم اروپایی ها منفعت اقتصادی را بر حقوق بشر ترجیح می دهند. و من از جامعه مدنی اروپا، از مردم اروپا تقاضا می کنم به حکومت ها بگویند به مصوبات اروپایی و بین المللی توجه بیشتری داشته باشند.
ده. تفسیر از دین متفاوت است. پیش از رییس جمهور قبلی ایران، آقای خاتمی، حزانت اطفال برای پسر تا دو سال و دختر تا هفت سال به عهده ی مادر و بعد پدر بود. بارها شاهد بوده ام که در حالی که کودک و مادر هر دو اشک می ریختند بچه را به پدر می دادند. هر وقت زنان به این اعتراض می کردند می گفتند این قانون اسلام است و تغییر نمی کند. تا این که در مجلس ششم که رفرمیست ها اکثریت بودند قانون عوض شد. بعد از چالش های بسیار بالاخره تصویب شد که بعد از طلاق، دختر و پسر تا هفت سالگی حزانت شان حتماً با مادر است. بعد دادگاه تصمیم می گیرد مصلحت طفل در چیست و هم نظر بچه اگر بزرگ تر باشد و هم نظر مددکار اجتماعی را می پرسند و هم تحقیق محلی می کنند. این است که می بینیم آنچه به نظر قانون دین بود، قانون نبوده و تفسیر شده است.

سخنرانی شیرین عبادی به دعوت انجمن قلم دانمارک. شش نوامبر

بخش یکم
سخنرانی من قرار بود راجع به «دین و دموکراسی » باشد. اما به دلیل حساسیت مساله ای که اخیراً به خاطر کاریکاتور روزنامه ی یولند پوستن در دانمارک ایجاد شده به موضوع «آزادی بیان و محدودیت های آن » می پردازم.
هیچ چیز نمی تواند جلو خلاقیت های هنری یک هنرمند را بگیرد. اما آزادی بیان حتا در کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی نیز حد و حصری دارد. در این کنوانسیون اشاره شد ه که کسی حق ندارد برای تشویق به جنگ چیزی بنویسد. نشریه ای که کاریکاتور چهره ی پیامبر اسلام را به مسابقه گذاشته و از این جهت مسلمانان خاطرشان آزرده شده، به نظر من سیاست درستی را برای شروع دیالوگ با مسلمانان اتخاذ نکرده. البته هیچ چیز جلو خلاقیت های یک هنرمند را نمی تواند بگیرد. اما اگر این نشریه همان طور که کاریکاتور حضرت محمد را به آزمایش گذاشته بود صفحه ای را هم به کاریکاتور حضرت مسیح، صفحه ای به کاریکاتور حضرت موسی و صفحه ای به بودا ی مقدس اختصاص می داد، یعنی پیامبران چهار دین بزرگ دنیا، در این صورت مساله هنری بود و سیاسی نمی شد. و با این سیاست که نشریه مزبور در پیش گرفته برای عده ای از مسلمانان این شائبه پیش نمی آمد که قصد توهین به مسلمانان را داشته اند و از آن جا که من اعتقاد دارم به آزادی خلاقیت هنری این نشریه فقط سیاست نادرستی اتخاذ کرده و برای همین از مسلمانان هر چه زودتر عذرخواهی کند.
مهم ترین دغدغه ی هر نویسنده آزادی بیان است و این آزادی یکی از حقوق بنیادی بشر و اولین پله دموکراسی است. تا ملتی در بیان عقاید خود آزاد نباشد دموکراسی معنا و مفهوم نخواهد داشت. هرچند دموکراسی به معنی عقیده ی اکثریت است اما اکثریتی که قدرت به دست می گیرند حق ندارند هرطور دل شان می خواهد حکومت کنند. دموکراسی یک چارچوب دارد که نباید از آن تخطی بشود. دیکتاتور ها از رای مردم اگر به قدرت برسند زمانی که در حکومت خود از چارچوب دموکراسی خارج شوند تاریخ از آن ها به بدی یاد خواهد کرد.
چارچوب دموکراسی حقوق بشر است. اکثریت به قدرت رسیده حق ندارند هر طور دل شان می خواهد عمل کنند و زنان را مثلاً نادیده بگیرند. حق ندارند حقوق اقلیت ها را تضعیف کنند و از همه مهم تر با تصویب قانون، نقض حقوق بشر را توجیه کنند. حقوق بشر بالاتر از قوانین داخلی و حتا قانون اساسی کشورها است. حکومت ها، قوانین داخلی خود را باید با ضوابط حقوق بشر سازگار کنند و دیکتاتور حق ندارد ناسازگاری را توجیه کند.
اصل اول حقوق بشر، آزادی بیان است. البته آزادی بیان برای مخالفین حکومت مهم است و موافقین همواره در مدح و ثنای حکومت آزادند. مخالفین حکومت باید آزاد باشند عقاید خودشان را به هرصورت منتشر کنند و الا بدیهی است اکثریت اجازه ی هر نوع قدرتی را بخودش اختصاص می دهد. در یک حکومت لاییک باید پیروان مذاهب و در حکومت مذهبی ، لاییک ها باید بتوانند با آزادی کامل عقاید خود را بیان کنند و از هرگونه مجازاتی مصون باشند.
آن چه آزادی بیان را محدود می کند گاه آشکار و علنی است. حکومت صراحتاً انتشار یک کتاب، یا هر رساله ی دیگری را موکول به اخذ مجوز می کند و با مخالفین سختگیر است. این سانسور حکومتی خود ، به امر دیگری که خودسانسوری است منجر می شود: نویسنده یا هنرمندی که باید موافقت حکومت را کسب کند چون از آزادی برخوردار نیست پس به شیوه ای که اثرش بتواند قابل چاپ بشود آن را تولید می کند. بدین ترتیب استعداد های ادبی یا خلاقیت های هنری از بین می روند و این باعث می شود که اثر چون نوزادی قبل از تولد فوت کندیا ناقص الخلقه بشود. این چنین سانسوری در ایران نیز مثل جاهای دیگر دنیا وجوددارد. چاپ هر کتابی در ایران موکول به اخذ مجوز از وزارت ارشاد است. مهم ترین مشکل سانسور این است که ضابطه مند نیست و موکول به عقیده و ذائقه ی شخصی است. نظریات متعدد که در یک زمینه ی واحد ارائه می شود نویسندگان و هنرمندان را در ایجاد آثارشان سردرگم م یکند و موجب اخلال بیش از پیش در امر نشر کتاب می شود. حتا در ترجمه ی آثار بزرگ ادبی هم تیغ سانسور برّا است. و مترجم مجبور به حذف قسمت هایی از اثر شده یا تغییراتی در آن ایجاد می کند. مهم تر آن که گاه اثر اجازه ی چاپ می گیرد اما دادگاه مطبوعات قبول نمی کند و اخذ مجوز هم حاشیه امنی برای نویسنده یا مترجم فراهم نمی کند.
سانسور در ایران گاهی آن قدر شدید است که آدم به حیرت می افتد. در قانون مطبوعات آمده: انتقاد از قانون اساسی ممنوع می باشد و تخلف از این امر ، تخلف از قانون بوده و مجازات دارد. قصه پرغصه سانسور همواره به همین روال بوده است. در زمان گذشته نیز با سانسور شدیدی مواجه بودیم. فقط در سال اول انقلاب وضع بهتری بود . اما از سال های بعد به مخالف ایدئولوژی حکومت اجازه ی چاپ عقیده اش را نمی دهند. و اخیراً هم تصمیم گرفته اند به آثاری که متضمن محورهای فمینیسم، سکولاریسم و نیهیلیسم اند اجازه چاپ ندهند. فمینیسم از دیدگاه حکومت مطرود است. زیرا می گویند این تفکر زاییده ی غرب است و به برابری زن و مرد اعتقاد ندارند. بیست و یک نفر از وبلاگ نویسان در سال گذشته دستگیر شدند و به همراه فیلترینگ سایت های شان مجازات شدند. الان تعدای از متفکران و ژورنالیست ها به جرم نوشتن و بیان عقاید خود در زندان هستند. که در این جا گرامی می داریم یاد ناصر زرافشان، اکبر گنجی، عبدالفتاح سلطانی، و طبرزدی و بسیاری دیگر را. تعدادی دیگر نیز با تحمل مدتی زندان به قید وثیقه آزاد شدند. از جمله رضا علیجانی، هدی صابری و... گناه این افراد ، فقط نوشتن است. الان هم بلاتکلیف اند.
نوع دیگر سانسور، که مثل شکل اول علنی نیست، اما قویتر است، گاهی سانسوری است که در کشورهای غربی از جمله امریکا وجود دارد. در این گونه موارد حکومت رسماً و علناً در کتاب انتشار کتاب اخلال ایجاد می کند. کسی را به جرم نوشتن در زندان نگه نمی دارند اما عملکرد به گونه ای است که امکان هر نوع فعالیت را از نویسنده سلب می کند. زمانی که مدیا و انتشارات بزرگ در انحصار یک یا چند گروه است کسانی که به طرز تفکر خاصی تعلق ندارند انتشارات بزرگ حاضر به چاپ آثارشان نخواهند بود. در چنین سیستمی رسانه های مستقل امکان رقابت با انتشارات بزرگ را ندارند و از پا درمی آیند و بازرا چاپ کتاب و نشر در انحصار باقی می ماند و خلاقیت از بین می رود.
در این مورد به چند آمار از امریکا توجه کنید. اگر به لیست سهامداران کمپانی های اصلی رسانه ای امریکایی نگاه کنیم نام چند کمپانی سرمایه گذاری در آن مشهود است از جمله بارکلی،...همین چند شرکت سرمایه ای در حدود چهار هزار ملیارد دلار در کنترل خود دارند. این تمرکز و انباشت سرمایه نقش فرد و جامعه را تحت الشعاع قرار می دهد. در ده ژانویه سال دو هزار امریکا شاهد ادغام دو غول رسانه ای بود: تایم وارنر و امریکن آن لاین. که اولی خود از ادغام تایم و وارنر ایجاد شده بود. آ. اُ. ال. چندین شرکت بزرگ را قبلاً خریداری کرده بود که ارزش این ها حدود سیصدمیلیارد دلار امریکا است. لیست کمپانی های وابسته به این غول بیش از ده صفحه است. نام اختصاری این شرکت حالا تایم وارنر شده است. ادغام شرکت های بزرگ انتشاراتی باز هم ادامه خواهد داشت. اکثر صاحبان کمپانی ها به یک گروه و طرز تفکر خاص علاقه دارند. بنابراین هنرمندی که مستقل می اندیشد و ایده اش با آن ها همخوانی ندارد امکان بسیار اندکی دارد برای چاپ اثرش. این قدرت متمرکز آن قدر قدرتمند است که ابتکار عمل را از هر فرد مخالفی می گیرد و به ندرت افرادی چون چامسکی و مایکل مور می توانند جایگاه خود را به دست بیاورند. چه بسا اگر این قدرت نبود دنیا شاهد چامسکی های بیشتری می شد.
چون صحبت از سانسور پنهان شد اجازه بدهید به نوع دیگری از همین دست اشاره کنیم در دنیای دیجیتالی. علاوه بر فیلترینگ در بسیاری از کشورها، شکاف دیجیتالی عمیقی بین کشورهای پیشرفته و کشورهای غیرتوسعه یافته و غیر صنعتی هست . نویسنده های کشورهای صنعتی صدای خودشان را به مخاطبان شان می رسانند اما هنرمندان کشورهای کم توسعه از این امکان برخوردار نیستند. در حالی که به طور متوسط در کشورهای امریکایی برای هر دونفر یک کامپیوتر است در کشورهایی چون انگولا و... برای هر سه هزار نفر یک کامپیوتر وجوددارد. طبق آخرین آمار حداقل پنجاه میلیون نفر در دنیا هنوز نمی دانند تلفن اختراع شده است. در چنین جهانی یک نویسنده می تواند به خلق آثار هنری بپردازد. و شاید به همین دلیل است که اکثر جوایز ادبی و هنری به نویسندگان و هنرمندان کشورهای پیشرفته تعلق می گیرد و این یک مسابقه نابرابر است. اگر دونده ای پرقدرت با فردی لنگ مسابقه دهد نتیجه از قبل مشخص است. برد در این مسابقه افتخاری ندارد.
سخنان خودم را با داستانی از بوعلی به پایان می برم. بوعلی سینا برای خرید نان به نانوایی می رود. پسرکی فقیر نیز برای گرم کردن اتاق خود آمده که زغال داغ ببرد. بوعلی می پرسد تو که ظرف نیاورده ای. در چه زغال می بری؟ پسرک مشتی خاک در دست می ریزد .«حالا زغال را این طور می برم.» تو سواد داری؟ به علت فقر نه. افسوس که استعدادهایی چون در اثر فقر از بین می رود. اگر فقر باعث بیسوادی من نمی شد تو بوعلی مشهور نمی شدی.

۰۵ آبان ۱۳۸۴

در طی حمله ی امریکا به افغانستان یکی از دانمارکی ها را هم به جرم همدستی با القاعده دستگیر کرده و به زندان گوانتانامو منتقل کردند. من آن موقع در دانمارک نبودم ولی خبرها را دنبال می کردم. زمانی رسیدم که نخست وزیر دانمارک، آناس فو راسموسن، به رغم همزبانی و همدلی اش با دولت امریکا و عنادش با القاعده خود به گوانتانامو رفت و عبدالرحمن، زندانی مزبور ، را صرف به دلیل این که این شخص یک شهروند دانمارکی است از زندان بیرون آورد.بعدتر هم مصاحبه ها و جنگ هایی در خصوص فعالیت او از تلویزیون پخش شد.جنجالی ترین مساله ی مرتبط با آزادی عقیده و بیان هم همین چندی پیش بود: کاریکاتوری از پیامبر اسلام که رخوت و رکود ماه رمضان در ابتدا با سکوت مساله را منجر کرد....از بقیه ماجرا بعد برای تان خواهم گفت. تنها بگویم که مجادلات و مباحثات منجر به مناظره ای شده که به زودی بین رهبران مسلمان و نخست وزیر دانمارک و مدیر روزنامه یولند پوستن از تلویزیون پخش خواهد شد تا احقاق حق شود.
این سطور برای این که باز هم یاد کنیم از کسانی که به خاطر عقیده در ایران در بند می افتند. یادی که مکتوب کرده و آرامشی که در نوشته و اندرز او است در خور تامل است. حیف است کلماتی به کلام او اضافه کنم. فقط از همه ی دوستانی که این ها را می خوانند دعوت می کنم به دعا برای اکبر گنجی و به معطوف کردن اراده ای جمعی که او تا عید فطر به کانون خانواده اش بازگردد.

۳۰ مهر ۱۳۸۴

موج سوم: آزادی مطبوعات

از دیدن گزارش گزارشگران بدون مرز حس خوبی به من ایرانی که دست تقدیر ساکن دانمارک ام کرده دست می ده. دانمارک با نیم درصد فشار روی مطبوعات اولین کشور دارای آزادی مطبوعات است.
این را فعلاً در دو در دو ببینید تا بعد از عواقبش چشمه ای برای تان بگویم. عواقبی که به چند تا بلاگ های معتبرگزارش شد و محلی از اعراب برای اش قائل نشدند !!

۲۱ مهر ۱۳۸۴

به روژ ئاکره یی


این نویسنده ، نه تنها همزبانه بلکه همسایه هم هست. زیر سایه ی آسمان اسکاندیناوی. امیدواریم نوشته هاشو به
دانمارکی و زبان های دیگه هم ببینیم. به زودی زود.

۱۵ مهر ۱۳۸۴

چهره ی محمد

بعد از یک غیبت طولانی که آدم نمی داند بالاخره قرار است چیزی بنویسد یا نه، یا در این کشور کوچک و ریزه خبر خاصی برای نوشتن هست یا نه، یکباره موضوعی مثل بمب شاید هم مهم تر و مهیب تر از بمب می ترکد و آدم نمی تواند از موج آن ساکت و در امان بماند.
روزنامه ی یولند پستن روز سی سپتامبر گویا به دنبال طرحی که هنرمندان را برای شرکت فراخوانده بوده ۱۲ تصویر یا بهتر بگویم کاریکاتور در صفحه سوم از صفحات ویکندکولتور ش چاپ می کند با عنوان«چهره ی محمد». یکی از کاریکاتورها که معنای بیشتری را می رساند توسط راسموس هویر ترسیم شده : پیرمردی که بیشتر به یک راهزن عرب هزارو یکشبی می ماند و خنجری از رو در دست گرفته رو به پایین و در دو سویش دو زن با حجاب سیاه پشت سر او هستند و در حالی که روی چشم پیرمرد با ریش و پشم فراوان و سیخ سیخ نوار سیاهی (مثل کی بگویم؟) گذاشته اند دو زن از تمام بدن شان فقط اندازه ی همان نوار معلوم است.با چشمای پر بهت و شاید حریص یا شاید هم ترسیده.صرف نظر از هر گونه تفسیر این طرح و انگیزه ای که پشت آن بوده اتفاق بعدی بهت برانگیزتر بود. همان روز پسر به زعم من بیگناهی با دفتر روزنامه تماس می گیرد و همه را و به خصوص کاریکاتوریست را تهدید به مرگ می کند. اما طی عملیاتی سریع پلیس زبردست دانمارک(!) طفل معصوم را روز دوشنبه هفته ی بعدش حین صرف غذا دستگیر می کند. یادم نرود بگویم که طفل معصوم تهدید را در خانه ی پدری و از خط تلفن پدرش انجام داده بوده!مضحک تر آن که روز پنج اکتبر سردبیر روزنامه، کارستن یوست، از پلیس به خاطر ضربه شستش تشکر می کند و اذعان می کند فقط خدا حق دارد خالق دنیا باشد. مسلمان ها هم نباید محمد را تا حد خدایی چنان بالا ببرند که کشیدن تصویری از او حرام باشد.لازم به ذکر است تصاویر چاپ شده از بین چهل تصویر انتخاب شده اند!!!

۰۹ شهریور ۱۳۸۴

آدم نمی داند خیر مقدم بگوید یا ...؟

راستش این جا هیچ مهاجری را با هر سابقه و درجه و پیشینه ای که باشد و انگیزه ی حضورش در دانمارک به تبع هر سبقه ای هم که باشد با قربان صدقه در کپنهاگ مستقر نمی کنند. حالا نامبرده که نمی دانم از کدام طایفه است، لابد تا اطلاع ثانوی در کپنهاگ است، چندی بعد به جای خوش آب و هوا و متروکه ای منتقلش کنند که خاطرات تلخ و شیرینش یکباره از یادش برود. راستش این بخت برگشته ی محترم سه سال باید دوره ی اینتگراسیون پشت سر بگذارد تا داخل جامعه دانمارکی ها به حساب آورندش
!!!

۰۵ شهریور ۱۳۸۴

آمار جدید نشان می دهد که دختران پایین تر از سن سکس ـ پانزده سال ـ بیش از سابق از قرص های ضد بارداری ـ 40% ـ استفاده می کنند. آخرین ارقام منتشر شده از سوی وزارت بهداشت و درمان نشان می دهد که 589 دختر اهل جزیره ی فون بین سنین ده تا چهارده سال از قرص های ضدبارداری استفاده می کنند. این رقم 41% درصد بیش از پنج سال پیش است.قبلاْ طبق قانون ، حد سن سکس پانزده سال بوده و از این به بعد نیمی از کسانی که از این دارو استفاده می کنند را کودکان تشکیل خواهند داد. این آمار جدید سازمان ملل را هم به شگفتی انداخته. آیا در سیزده یا چهارده سالگی آدم را می شود به کاری که نمی خواهد وادار کرد! (این تعجب از سوی یک پزشک کودک و نوجوان اهل فون است که خبر را او تصریح کرده است)هیچ دختری بدون داشتن نسخه پزشک نمی تواند قرص ضد بارداری دریافت کند و پزشکان تصدیق می کنند که این قرص مصرفی شامل تعداد مورد افزایش همه جوان ها می شود. اما جوان هایی هم هستند که از این دارو استفاده می کنند چون درد عادت ماهیانه را کاهش می دهد.گرچه طبق قانون باید مادر آن دختر هم همراهش باشد. مادری می گوید که دخترشان با دوستش زندگی می کند و سکس هم دارد و پدر و مادر نمی خواهند او با حامله شدن زندگی خود را به خطر بیندازد. فکر می کنند تنها راه ممکن دیگر این است که به پلیس بروند و این هم واقع گرایانه نیست. پدر و مادرها به نظر نگارنده ی مقاله ای در همین مورد می گوید خوبست به جای ترغیب فرزندشان به استفاده از چنین قرصی مسئولیت به عهده بگیرند و به او بگویند بد نیست یک سال بیشتر آرامش داشته باشد. به طور متوسط سن سکس امروزه کمتر نشده بلکه گروه کوچکی (!) زیادی زود شروع می کنند. این در حالی است که استفاده از این قرص بین پانزده تا نوزده هم هست در حالی که در بین دختران بزرگ سال کمتر شده است.منبع خبر: فوئنس ستیفتدنه
جزیره فون دومین جزیره بزرگ دانمارک است. استانی هم به همین نام است(تمام جزیره) و مرکز استان سومین شهر بزرگ
دانمارک، اودنسه است.

2000: 417 2001: 486 2002: 473 2003:514 2004:589

۲۲ مرداد ۱۳۸۴

H. C. Andersen

این هم از برنامه ی جایزه کریستین اندرسن در سال ۲۰۰۶
اخیراْ یکی از بحث های هم زمان با بازگشایی مدرسه ها و مراکز آموزشی در دانمارک، خواندن است. چند وقت پیش در روزنامه تیتری بود که بچه های دانمارکی خوب می خوانند ولی منظم نمی فهمند. در ادامه آمده بود که اساساْ معنای بسیاری از کلمات را نمی فهمند. ما هم گاهی اوقات متوجه این موضوع شده بودیم و نکات و کلمه هایی بود که در روزنامه ها می دیدی و از دانش آموخته های مدارس که می پرسیدی نمی دانستند یعنی چه. ولی این بحث در سطح ابتدایی مطرح است. یعنی تا کلاس شش.نویسنده یک مقاله آورده بود که خواندن مثل راندن اتومبیل است.مهارت ها باید همیشه حاضر باشند وگرنه آدم به اشتباه می افتد و این که اکثر بچه های دانمارکی به اشتباه در کتاب ها رانندگی می کنند. چرا که حین عمل از تمام مهارت های شان استفاده نمی کنند.. مدت ها پیش گویا بچه ها در سنین خیلی پایین یاد می گرفته اند که بخوانند. مشکل اساسی طبق این نوشته و تحقیق از سوی مشاور امور مطالعه، این بود که بیشتر پدر و مادرها با بچه ها در مورد کلمات صحبت نمی کنند که این کلمات مثلاْ این متضاد ها یا مترادف ها را دارند و دیگر این که اولیا باید چند ساعت در هفته با معلم ها در ارتباط باشند. و اساساْ طی این تحقیق اولیا با معلم ها ارتباط کافی و خوبی برقرار نمی کنند.
این موضوع هم چنان مورد بحث روزنامه ها است. در روزنامه دیگری به تاریخ ۱۳ اگوست طرح شده که اولیا از آموزش خواندن به بچه ها امتناع می کنند و معتقدند بچه ها لازم است تا آن جا که ممکن است بچگی شان را بکنن. از آن سو در سوئد افتخار پدر و مادر ها این است که قبل از مدرسه بچه هاشان خواندن بلدند.یک باور تربیتی هم طبق نظر نویسنده ، این است که بچه وقتی خواندن را یاد می گیرد که آمادگی آن را داشته باشد. ما هم رسم نداریم بچه هامان را به خواندن وادار کنیم. و این فقط یک انتخاب است. اما نویسنده نظرش این است که صرف طوطی واری به بچه ها خواندن را یاد دادن نتیجه ای نخواهد داد و تنها یک روش قدیمی است. «ما نیاز داریم به ارزش هایی بالاتر خاص جامعه خودمان، تا بچه هایی تربیت کنیم که در خواندن هم باهوش ترند و هم مطمئن تر.» راه دیگر همان است که قدیم می شناختیم که بچه را بنشانیم ساعت ها بی حرکت روی صندلی و الفبا یادش بدهیم صرف به خاطر این که او هفت سالش است.صرف به خاطر این که آن روش های قدیمی را بهتر می شناسیم.در حالی که می شود به بچه ها اجازه داد تا حد امکان دوران خوب و مناسبی در مدرسه و قبل از آن داشته باشد. راستش پیشنهادی که در این بحث شده یک جور واقع بینی درش هست: مدارس مان را طوری بسازیم که ارزش ها و معیارهای خودمان را، همان هایی را که خودمان انتخاب کرده ایم داشته باشند. یک گرفتاری ما در مدارس مملکت خودمان این بود که روش های آموزشی یا همان بود که از ۲۵ سال پیش یا بیشتر به ذهن اجرا کنندگان یا طراحان شان رسیده بود بی هیچ تغییری. انگار عدول از آن روش ها جرم است یا خطر تباهی نسلی را دارد. یا این که در مقطعی می آمدند بی آن که دقت کارشناسی شده باشد یک سیستمی را از یک جا کپی می کردند و روی بچه ها سال به سال اجرا می کردند و خیلی که دقت مجری طرح بالا می رفت سال به سال یا حتا فصل به فصل از فیلتر آزمون و خطا می گذراندنش. این می شد که آدم حس می کرد یک کم شبیه موش های آزمایشگاهی است بی آن که روی همان آزمایش ها فکر دقیق و جامعه شناسانه ای انجام بشه.خوب مدارس تازه باز شده و مراکز آموزشی دیگر هم ظرف این دو سه هفته ی آینده باز می شوند. این قبیل بحث ها هم ادامه خواهد داشت. ما هم گاهی به آن ها سرکی می کشیم
.

۱۶ مرداد ۱۳۸۴

آغاز به كار رئیس جمهور ایران از زبان یک روزنامه ی دانمارکی در هفته ای که گذشت به این شکل بود:رئیس جمهور جدید- ادامه نزاع اتمی تنگناهای فزاینده بین غرب و ایرا ن. محمود احمدی نژاد از جناح محافظه کاران تندرو روز گذشته سوم اگوست به سمت ریاست جمهوری ایران تثبیت شد. این اتفاق همزمان با تنگناهای فزاینده ای بین ایران و جامعه جهانی در خصوص برنامه اتمی رهبران روحانی ایران صورت می گیرد. احمدی نژاد ۴۹ ساله رسماْ به مقام ریاست جمهوری در طی مراسمی در تهران به رهبری آیت اله خامنه ای و پس از پیروزی حیرت برانگیز در ماه ژوئن نایل شد. آقای خامنه ای در بیانیه ای که توسط محمد خاتمی خوانده شد این انتخاب را به ایرانیان تبریک گفت و از این انتخاب پشتیبانی خود را اعلام کرد. احمدی نژاد هم سایر جهان را به انهدام سلاح های کشتار جمعی دعوت کرده است. این در حالی است که آقای خامنه ای به دولت جدید امر کرده حقوق قانونی ملت را واگذار نکند. از این حقوق اقتصادی و سیاسی باید دفاع بشود. احمد ی نژاد هم گفت به عنوان خادم ملت ایران می خواهم از استقلال کشور دفاع کنم و نیز از تمایلات ملی و باورهای اسلامی ملت. چه تمایلات ایرانیان داخل و چه خارج از ایران.این شخص اولین رئیس جمهور غیر روحانی ایران از سال ۱۹۸۱ به بعد و ششمین رئیس جمهور ایران از سال ۱۹۷۹ است.پیروز های طرفدار انتخاب شدن او معتقدند که او مسلمان شریفی است که مشکلات اقتصادی را حل و فصل خواهد کرد. ایرانی ها اغلب از بابت دستمزد و حقوق شان بیش از آزادی مطبوعات در نگرانی و تشویش اند.
در خبر دیگری از سایت گویا خواندم که وزیر خارجه کانادا هم احساس نا امنی کشورش را از بابت این اتفاقات این روزها ابراز کرده و گفته «ما ایران را به نزدیک کردن رفتار و گفتارش فرا می خوانیم...»
فکر می کنم صرف نظر از مسائلی که همه رو نگران کرده و به داخل و خارج از ایران برمی گرده چیزی هست که ایرانی رو باید به فکر فرو ببره. چیزی که با جامعه وایکینگی ما خیلی فرق داره. این که رفتارها و گفتارها ی ایرانی از هم خیلی فاصله دارن. تعهدات نادیده گرفته می شن و اصلاْ هرجا ضرورتش پیش بیاد انگار نه انگار به جایی یا کسی متعهدند. نقض گفته ها آدم رو متعجب می کنه. مایی که توی فرهنگ و آموزه های آبا اجدادی مون سر وعده و قول موندن و حرف دقیق و جامع زدن و عمل کردن به همه ی این ها از اهم واجبات بوده...ماها به نظرم عادت داریم (از کجا و کی این عادت شروع شده نمی دونم) حرفای بزرگ و قشنگ بزنیم و بعد سر موعد بمونیم توش. شایدم نمی تونیم واقعیت ها رو دقیق ببینیم و همون طور با واقعیت ها زندگی کنیم، نیست؟

۰۷ مرداد ۱۳۸۴

Odense Film Festival

ODENSE FILM FESTIVAL
11-16 august

امسال بیستمین سال فستیوال فیلم اودنسه مصادف شده با سال کریستین اندرسن. این فستیوال از ۱۱ تا ۱۶ اوت در سومین شهر دانمارک ، برگزار می شه. فیلم های مستند و سینمایی برای کودکان و بزرگسالان. موضوع فیلم ها هم که معلوم است : اندرسن . بیشتر فیلم ها در سینما بیوسیتی در ساختمان مرکزی راه آهن (مرکز شهر) و برخی از آن ها برای کودکان پیش از ظهر از ساعت ۱۰ نمایش داده می شن. ما ماه اوت رو خیلی دوست داریم . ماه فرهنگی دانمارک به نظرم همین ماهه. کنسرت های همگانی و رایگان و فستیوال فیلم.

۰۶ مرداد ۱۳۸۴

fyens stiftstidende debat

در صفحه ی بحث روزنامه ی فوئنس ستیفتستیدنه مورخ ۲۵ ژولای نوشته ای آمده و می شه اونو به حساب رعب
و وحشتی که این روزها دنیا رو گرفته گذاشت. شاید هر کدام از ما هم به این فکر کرده باشیم که نکند توی شهر ما هم بمب بگذارن. تو این نوشته اومده که ما ناگزیریم با ترور زندگی کنیم!!! در دانمارک هم مثل همه جای دیگه ی دنیا. بمب گذاری اخیر در مصر هم به همه گفت به طور قطعی از مکان بعدی ترور نمی شه حرفی زد. اکستریمیست های اسلامگرا می گن آمریکا شیطان بزرگه چون در دنیای عرب نفوذ و دخالت نظامی داره. (لابد فرط و فراوون). رابطه های نزدیک عربستان با آمریکا و حتا مصر... لابد اسامه بن لادن هم شگردهایی از خود به رخ آمریکا می کشه ازنوع یازده سپتامبری. مصر یکی دیگر از مکان های قدعلم کردن تروریستا بود. اما بعد از لندن آدم فکرش فوری به دانمارک معطوف می شه(!!!) گرچه یک هدف غیرمستقیمه اما حضور دانمارک در جنگ عراق و بعد از اون تقدیر و تجلیل از شوکت جرج دبلیو بوش در دانمارک ...هرچی نباشه دانمارک در دنیای ترور (اسلامی؟!) نسبت به کشورایی چون فنلاند و سوئد که کمتر شناخته شده نیست! پس مجبوریم چشم مون رو به روی ترور ببندیم و بگیم اینجام ممکنه سروصداهایی بکنه. و خودمونو باید برای زندگی در چنین دنیایی تنظیم کنیم و بالطبع برای زندگی توام با ترس.بعد اشاره می کنه که دانمارک در تجاربی دیگه هم ترس از دشمن رو دیده . اما هزینه های چنین زندگی ای عجیب تر می شن. چه بسا آدمایی که تلاش می کنن از وسایل حمل و نقل عمومی و فروشگاه های بزرگ پرهیز کنن. جالب اینه که حالا دولت هم باید از عکس العمل زیادی نشون دادن پرهیز کنه. در واقع خواستن همه جا توانستنه. آدم که نمی تونه مراقب باشه در لحظه ی بد و اشتباهی در جای بدو اشتباهی نباشه. پس فقط می مونه آموزش بدیم (راه حل نهایی و مطمئن تو اینجا همینه!) . کسانی که به کمک نیاز پیدا می کنن رو آموزش بدیم. مثل پلیس، خدمه و رانندگان آمبولانس، آتش نشانا، پرسنل بیمارستانا، کشیشا، پزشکای پزشکی قانونی.
خب ما و ممالک خودمون عکس العمل مون چی بوده؟ با اعتماد به نفس اگه بگیم تروریست هیچ غلطی نمی تونه بکنه بهتره یا بگیم ما همیشه برای دفاع از خودمون آماده ایم، اونم با اطمینان به نفس زیاد؟ از اونور مسلمونایی که حالا تو ممالک غیر اسلامی زندگی می کنن گویا زیر ذره بین افتادن؟ قبلاْ هم بودن؟ نمی دونیم ولی یکی پیشنهاد جدی داده بود مسلمونا جا خالی نکنید. نگاه های پرکینه ی مردم کوی برزن اطراف رو جدی نگیرین. اگه شما جا خالی کنین چه بسا تروریستا شرورتر بشن.شما باشید و با قدرت ترور رو هر کجای دنیا و از طرف هر کی بود محکوم کنید.این یه پیشنهاد جالبه که در عین حال خیلی واقع گرایانه به نظر می رسه. پیشنهاد شما چیه؟

۰۵ مرداد ۱۳۸۴

وایکینگ ها

وایکینگ ها که اجداد با هیبت ولایات کنونی ما بودن، بین سال های ۸۰۰ تا ۱۰۵۰ دز نواحی شمالی اروپا زندگی می کردن. تا این جاش یادآوری بود.نکته جالب این که تا همین حمله عراق به این ور، نزدیک به صد سالی می شده که وایکینگ های دانمارکی در جنگ نبوده ان. خود دانمارکی ها می گن دانمارک کشور کوچک صلح طلبیه. بیشتر دانمارکی ها از جنگ و خشونت بدشون میاد. آدم خشونت طلب هم یا تو زندون می مونه یا می سپرنش دست روانشناس. با این همه یا شایدم برای همین خاطر، دانمارکی ها خوش شون میاد به دوران وایکینگ ها فکر کنن. وایکینگ ها از نظر دانمارکی ها آدم های خیلی قوی، سختکوش و با شهامتی بودن. خشن و بی تمدن بودن و یک کلاهخود دو شاخ سر می گذاشتن و یه عالم آبجو می خوردن.دانمارکیا فکر می کنن روح وایکینگ هنوز در ملت دانمارک زنده است. دیگه این که وایکینگای امروزی خوب از عناصر آبا اجدادی شون برای تبلیغات استفاده می کنن. آبجوسازی فکس یه فیلم تبلیغاتی داشته که یه وایکینگ نشسته و آبجو می خوره. (بماند که امسال به خاطر بزرگداشت کریستین اندرسون تا دل شون خواست از چهره ی او برای تبلیغات استفاده کردن، حتا برای آبجو کارلسبرگ )آدمایی هم که تو دل زمستون تو دریای پر از یخ شنا می کنن بهشون وایکینگ می گن.بازم از وایکینگای امروزی و کهن بعدتر می نویسم
درباره ی نوشته ی بیست و پنج جولای
این انتقاد لارس فون تریه اشاره ای است به اعتراضی که چند جوان دانمارکی یک دو روز بعد از حمله به عراق نسبت به آناس فو ، نخست وزیر دانمارک کردند. بعد از یک جلسه آناس فو که بیرون آمده تا سوار اتوموبیلش شود، چند جوان به نشانه ی اعتراض رنگ سرخ روی او می پاشند و پلیس هم آن ها را می گیرد و با دست بسته به کنار هدایت می کند. البته زندان مثل ممالک ما جزای چنین کاری نیست. فقط این عده معترض از آن جا دور می شوند. سینماگر دانمارکی هم این جا به آن خاطره اشاره دارد که ذکرش را لازم دانستم.

۰۳ مرداد ۱۳۸۴


« آناس فو عزیز... کارهای قانونی شما هنوز هم مبتنی بر کثافتکاری است.»برگرفته از زنتروپا و درج در روزنامه رایگان متروکسپرس در دانمارک، ۲ فوریه ۲۰۰۵
این مرد همان کارگردان بزرگ و منتقد تیزبین دانمارکی است که پیش تر درباره ی او گفته بودم. با شاهکارهای تاریخی سینمایش، داگویل و اروپا. آخرین کار او «مندرلی» است که ما هم هنوز موفق به دیدن آن نشده ایم. درباره ی کارهای او بعداْ باز اشاراتی خواهم کرد. اما در این تصویر او رسماْ به سیاست نخست وزیر فعلی دانمارک که رهبر حزب چپ (همراه و هم تراز بوش و بلر) است اعتراض می کند و به حضور ارتش دانمارک در طرح نظامی حمله به عراق. حضور دانمارک در این لشگرکشی سیاسی به مراتب از سوی روشنفکران و مردم مورد نقد واقع شده ولی کو گوش شنوا. تا آن جا که می دانیم والی بصره پیش از انتخابات عراق یک دانمارکی بود.تمام این ها برای این که از شجاعت منتقدین و عرصه وسیع نقد و اعتراض به ساحه ی قدرتمندان بگوییم. و این که این اعتراض ها به خشونت های عجیب و غریب قومی و فرقه ای بدل نمی شود. اینجا به قول دانمارکی همه دانمارکی اند، حتا خارجی هایی که نودانمارکی نامیده می شوند
.

۰۲ مرداد ۱۳۸۴

کتاب کودک در دانمارک از اهمیت زیادی برخورداره. من آمار دقیقی از چاپ وانتشار و ترجمه کتاب کودک از همه ی زبان ها به دانمارکی در حال حاضر ندارم. ولی هر بار که به کتابخانه اصلی شهر سر بزنی کتاب های جدیدی روی قفسه ی تازه های کتاب کودک می بینی. کودکان یک بخش از کل ساختمان کتابخانه را که با قفسه های کتاب به هزارتویی شبیه شده است به خود اختصاص داده اند. رگال و آرشیو لباس دارن. آینه های قدی در کنار نیمکت ها و سایر تزیینات. نمایش بازی می کنند و لابه لای قفسه های هم قدو کمی بلندتر از خودشان لباس عوض می کنند و با هم یا به تنهایی تخیلات زیبای شان را بازی می کنند. سرمایه گذاری دولت دانمارک در عرصه آموزش به کنارسرمایه گذاری عظیمی روی کودکان می شود که ما بارها هم به غبطه افتاده ایم هم به تحسین. کتاب ها با کیفیتی بی نظیر ترجمه چاپ و نشر می شوند. بلافاصله از زبان های دیگر اروپایی و غیراروپایی (عربی هندی ژاپنی چینی) ترجمه و نشر می شوند. بماند که بسیاری از کتاب ها مستقیماْ به زبان دانمارکی نگاشته شده اند وغالباْ به صورت سری غیر مستقیم بخش های مهمی از زندگی و فرهنگ را به کودکان و نوجوانان منتقل می کنند.جدیدترین کتابی که من را از درون قفسه ی تازه های کتاب کودک گویی صدا زد «چمدان حنا» نام دارد. اصل کتاب توسط الیزابت الگرین در کانادا نوشته شده سال ۲۰۰۲ و ترجمه آن همان سال به دانمارکی توسط کارین لوین. ماجرای دختری است که در یک خانواده ی خوشبخت یهودی پیش از جنگ جهانی دوم در چکسلواکی سابق زندگی می کرده . در طی جنگ ابتدا مادر پدر و بعد او و برادرش طعمه ی نازیست ها می شوند. دختر حنا برادی متولد ۱۶ می ۱۹۳۱ است. داستان دیگری به موازات این موضوع را جالب می کند. داستانی در قرن ۲۱. سال ۲۰۰۱ مسئول انجمن مطالعات و تحقیقات آدم سوزی در توکیو به تبع نمایشگاه ها و آموزش های خود به کودکان (به این امید که دیگر خاطره تلخ آدم سوزی تکرار نشود) چمدانی دریافت می کند و تعدادی عکس و نقاشی. روی چمدان نام حنا برادی و تاریخ تولد او نقش بسته است. از آشویتس آمده....من قرار نیست تمام داستان را برای تان شرح دهم. امیدوارم اصل کتاب یا ترجمه ی آن را خودتان بخوانید. فقط توجه تان را به همتی که شده تا برای کودکان این نوع از خشونت را تعریف کنند٬ جلب می کنم. این نوع از خشونت برای این که مبادا بار دیگر تکرار شود. قدم به قدم داستان حنا را فومیکو مسئول مرکز در توکیو و کودکان ۸ تا ۱۸ ساله ژاپنی که گروهی به نام بال های کوچک دارند دنبال می کنند و راز این چمدان و دختری که در همان سال \ایانی جنگ دوم در اتاق گاز آشویتس کشته شده کشف می شود.مرکز مطالعات و تحقیقات آدم سوزی تا ماه می ۲۰۰۱ طبق پس گفتار کتاب بیش از ۵۰ پایگاه در ژاپن دارد و ۵۲۰۰۰ نفر از آن دیدن کرده اند. کودکان و نوجوانان گروه «بال های کوچک» نیز داستان دختر کوچکی را که با تمام وجود امیدش به زندگی در آشویتس کشته می شود به همه دانش آموزان و معلمان بازدیدکننده یاد می دهند. فقط به یک هدف:اشتباهی که یک ملت که نه یک دنیا مرتکب شده در هیچ کجای دنیا باز تکرار نشود. اشتباه بزرگان یک کشور قبل از هر چیز و هر کس گریبانگیر کودکان آن جامعه می شود.
حالا فکر می کنم ما چه قدر از پلیدی های تباهی و تلخی جنگ هشت ساله در کشورمان برای یچه ها گفته ایم؟ در کتاب ها مجله ها فیلم های کودکان.... اهل هنرمان جرات بیان اش را ندارند یا از کودکان و نوه های خودشان به نوعی شرم دارند که آن تلخی ها را بیان کنند؟باز فکر می کنم چه قدر به نسل های بعد از خودمان بدهکاریم!

۰۱ مرداد ۱۳۸۴

ندیده ها و نبیره های وایکینگ ها (که ما هم قاطی شون شدیم) خیلی به دموکراسی شون می نازند. هر بار هم که ما با یکی از نمودایه این دموکراسی مواجه می شیم ناخودآگاه با ممالک آبااجدادی خودمون مقایسه ش می کنیم که حالا بود یا نبود اون چه لطفی برای ما داشته. این دموکراسی البته برای این سرزمین پیامدهای عجیب غریب هم داشته که قدرتمندای این جاها را سخت به فکر فرو برده و احزابی هم هستند که صریحاْ می گن بیان محدودش کنیم! یکی ش همین حضور احزاب بنیادگرا ست که همه رو به شدت به حول و ولا انداخته که هر چیز کوچکی که نشان از ترور و وحشت عمومی درش باشه قدرتمندا را بسیج می کنه. حالا همون احزاب بنیادگرا از همین دموکراسی به نفع خودشون و برضد جنبش های راسیستی استفاده می کنند!یکی از نمودهای جذاب ابراز بی دردسر عقیده و به اصطلاح خودمون آزاد در انتخابات نخست وزیری در دانمارک بود که چند ماه پیش رخ داد. دو حزب رقابت چندین و چندساله داشتن و بقیه احزاب هم نخودی. حزب چپ (همراه و همزبان با بوش و بلر) و حزب سوسیال دموکرات ها که گرایشات کمونیستی دارن. حزب چپ مثل هم مسلک هاش دروغ های قشنگ زیاد به مردم گفت و وعده های خوبی که مردم همراهش شدند. بماند که نظام سیاسی دنیا چنین تفکری رو پشتیبانی می کرد و همین حزب و قدرتمنداش می تونستن در بازی دنیا نقش مهمی از جانب دانمارک ایفا کنند. یک عده آدم های سرشناس که مریدان بسیاری هم دارن (من جمله روشنفکرا) به رهبر این حزب خوب بدوبیراه گفتند. یکی شون لارس فون تریه کارگردان بزرگ و بی رقیب دانمارک بود. شاید بسیاری از شما فیلم های اروپا و داگ ویل رو از او بارها دیده باشید. اگه هم ندیدید زودتر از یه جا گیرشون بیارید. الغرض فون تریه محبوب جوونا چند روز مونده به انتخابات عکس خودشو شیک و مرتب و بالباس رسمی توی روزنامه ها انداخت و سر و رو لباساش رنگ سرخ ریخته بود و به رهبر این حزب نسبت موجودی کثیف که بازیای کثیف می کنه بسته بود. این جور اعتراض چیز عجیبی نیست. در سال کتاب ها و مقالات زیادی چاپ می شن و به قدرتمندا بدو بیراه می گن و انتقادهای تندی هم می کنن و در همون حد انتقاد باقی می مونه. به نظر شما اگه ما آزادی شو دست بر قضا می داشتیم در حد همون انتقاد باقی می موند یا به تاراج و قمه کشی و...چند حالت سراغ دارین که بتونه نمودی از پیامد انتقادای ما باشه؟

۳۱ تیر ۱۳۸۴

شاید انگیزه ی داشتن یه وبلاگ چندسالی است که مثل یک زنبور در گوشم ویزویز کرده ولی من مقاومت کرده بودم. چون وقتم لابد مهم تر بود. تا این که یکی از همین رفقا از وایکینگ ها سوال کرده بود. از این گوشه که ما کتر می شناختیمش. حالا تلاش من این خواهد بود که از این گوشه ناشناخته برای همه اون هایی که ممکن است این صفحه رو باز کنند بنویسم. اطلاعات تاریخی یا شاید هم مدرن.

۳۰ تیر ۱۳۸۴

noreside

منم اومدم. با همکاری ...خودش می گه یه دوست خوب. ازم خواسته ازش تقدیر به عمل بیارم.اینم تقدیر. خودش افتتاحش می کنه.